شکستن تفکر سیاهوسفید
تابهحال به منظومۀ شمسی و بهویژه کرۀ زمین توجه کردهاید؟
اگر جوابتان منفی است حق دارید بیشترین توجه من هم به این منظومه همان سالهای مدرسه و درس جغرافی بود.
تا اینکه چند شب پیش موقع حل جدول دوباره نظرم به این منظومه شگفتانگیز جلب شد.
خب همۀ ما اهمیت آب را میدانیم و یکی از تواناییهای کرۀ زمین حفظ آب است.
موقعیت زمین در این منظومه نسبت به خورشید در منطقۀ کمربند سبز است.
کمربند سبز موقعیت مداری است که شرایط مناسب برای زنده ماندن و زندگی کردن را فراهم میکند.
اگر زمین کمی به خورشید نزدیکتر باشد گرمای بیشازحد آب و درنتیجه شرایط حیات را از بین میبرد و اگر دورتر باشد سیارهای سرد و یخ میشد.
کرۀ زمین گاهی به سمت ونوس و گاهی مریخ میرود و از این طریق تعادل خودش را حفظ میکند.
حالا بیایید زندگی خودمان یا افراد دوروبرمان را بررسی کنیم.
بعضی از ما درگیر تفکر سیاهوسفیدیم.
یعنی چه؟
یعنی موضوعاتی که در زندگیمان به وجود میآید یا آدمهایی که با آنها برخورد میکنیم کلاً در دو دسته قرار میگیرند.
سفید یا سیاه، راست یا دروغ، خوب یا بد، باهوش یا خنگ، قوی یا ضعیف.
این نوع تفکر ناشی از هر چه باشد ناراحتکننده است هم برای خود فرد و هم برای اطرافیانش.
شاید این نوع تفکر یک نوع مکانیسم دفاعی باشد برای مقابله با چالشهای زندگی.
خب آدمها نمیتوانند یا خوب باشند یا بد، یا قوی یا ضعیف و…
هرکسی ترکیبی منحصربهفرد از هوش، نقاط و صفات مثبت و منفی و تواناییهای مختلف است.
وقتی این واقعیت ساده را درک کنیم از زندان ذهن خودمان آزاد میشویم.
شادتر خواهیم بود و از زندگی بیشتر لذت میبریم.
مثلاً صرف اینکه در کنکور قبول نشدهایم به این معنی نیست که خنگ هستیم.
ما میتوانیم در زندگی کمربند سبز خودمان را پیدا کنیم و بر مداری حرکت کنیم که در آن زنده بمانیم و زندگی کنیم.
طوری زندگی کنیم که نه از شدت گرما بسوزیم و نه از حجم سرما یخ بزنیم.
یک زندگی که قربانی تفکر سیاهوسفید نیست.
مثل زمین مراقب موقعیت خودمان باشیم و در هر وضعیتی تعادل را حفظ کنیم.
آلن واتس میگوید: «وقتی به آسمان شب نگاه میکنیم هیچوقت ستارهها را به دو دسته بد یا خوب تقسیم نمیکنیم، یا کاری به نظم صورتهای فلکی نداریم.»
فکر می کنم دقیقا هم بیشتر بدبختی های ما به همین موضوع مربوطه
نوشتت منو یاد آزادی میاندازه. جایی که زیر یوغ دو رنگی نیستیم. زشت و زیبا تعریف نداره. زندگی ما هم تا وقتی که زندانی باشه دو رنگ سیاه و سفید رو میبینه. شاید از فشار زیاد که خیلی از ما زندگی رو دو رنگ میبینن. مثل یک زندانی که امیدش تنها آزاد شدنه. هرچیز غیر از اون سیاه قلمداد میشه.
ما هم گاهی چنان خودمون رو تحت فشار درونی میذاریم که قشنگ یه زندان میسازیم و زندگی رو سیاه و سفید میبینیم. زندگی زندانوارانه جایی نیست که انسان لایقش باشد. اما ذهنهای موش شده ما پر پروازش را از دست داده و چشمانش را نیم باز نگه داشته. درون زمین را حفر میکند. بجای پرواز.
شکستن این زندگی وقتی خواهد بود که بالهایمان را بگشاییم و سوی آسمان پرواز کنیم. وگرنه در همین سیاه و سفیدی به قدری تقلا کنیم که از نفس بیافتیم بیآنکه فهمیده باشیم رنگهای دیگر چقدر در انتظار دیده شدنشان توسط ما بودند. و ما هرگز به انتظار آنها پایان ندادیم و رنگمان را به سیاه و سفید باختیم.
علیرضا جان
چقدر گیرا و زیبا نوشتی
شاید همین پرواز کردن و بافاصله دیدن پدیدهها درکی به ما بده که از دورنگی خارج بشیم و رنگهای بیشتری رو ببینیم.
دوستی دارم که هر وقت به مشکلی برمیخورم و غر میزنم میگخ کمی عقب برو و بعد به موضوع نگاه کن و واقعاً این نگاه به من دید بهتری میده.
دوست خیلی خوبی داری. واقعا از بیرون گود نگاه کردن و داخل گود بودن خیلی فرق هست.
یه وقتایی باید بپریم عقب. یه وقتایی باید درگیر بشیم.
کلا بازی زندگی قشنگه به همین کارا. فقط کاش درک ما از زیبایی درست بشه و دست این رسانهها و خزعبلات نمونه…
واقعا وبسایت خیلی باصفایی داری.
از لطف و محبت همیشگیت ممنونم علیرضای عزیز
مطالبتون را مدتی است می خوانم خیلی خوب و روان می نویسید آفرین