خواننده چطور با نویسنده همکاری میکند؟
امروز داشتم فکر میکردم یک کتاب یا یک داستان توسط یک نفر نوشته نمیشود.
ما همیشه میگوییم نویسنده باید چنین و چنان باشد و فلان و فلان بگوید؛ اما نقش خواننده را در نظر نمیگیریم یا نهایتاً او را کسی میبینیم که باید آنچه میگوییم را درک کند و منظورمان را متوجه شود.
نوشته را یک نفر مینویسد اما اگر فقط به تصورات خودش اکتفا کند چیز زیادی برای نوشتن نخواهد داشت.
یک نوشته راهی است برای اینکه خوانندهها کلمات را بشناسند، پردازش کنند و آنها را به کار بگیرند و خودشان داستانی بسازند.
آنجایی که خواننده تصمیم میگیرد با آنچه نوشتهایم درگیر شود دیگر از نقش خود خارج شده و لباس نویسنده را به تن میکند.
به گمانم خواننده در تمام روند نوشتن به نویسنده کمک میکند. مسئولیت سنگینی هم دارد.
بار ساختن یک متن تنها روی دوش نویسنده نیست.
تلاش نویسنده بر این است که تخیل خواننده را هدایت کند و کار خواننده این است که قدرت تخیل خود را به کار ببندد.
روایت ما ممکن است همیشه بهطور مستقیم به خواننده منتقل نشود.
شاید این برای نویسنده ناامیدکننده باشد چراکه میخواهد مخاطب با جزئیات نوشتۀ او همراه شود اما نکتۀ خوب این ماجرا این است که خواننده با تخیل و تجسم خود یک بار دیگر داستان را میسازد.
اینطوری حداقل همانقدر که میخواهیم نوشته را دوست دارد.
دومین فایدۀ پیوستن خواننده به نویسنده این است که او میداند که داستان شاید واقعی نباشد اما در ناخودآگاه خودش آن را میپذیرد و با شخصیتها همراه میشود.
خب مسئولیت نویسنده چیست؟
بهغیراز اینکه ساده و روان و قابلفهم بنویسیم بهتر است به خواننده اعتماد کنیم و او را هوشمند و خواستار و صادق بدانیم.
انگار یک شریک تجاری داریم و میخواهیم با او کسبوکاری را راهاندازی کنیم.
وقتی آنها را فهیم و دانا ببینیم خودبهخود برای نوشتن متنی فاخر تلاش میکنیم.
بیایید تجربههای خواندن خودمان را در نظر بگیریم.
کدام نویسندگان بیشترین حس خلاقیت را به ما دادهاند و قوۀ تخیلمان را به کار انداختهاند؟
چه نویسندگانی ما را به همکاری با خود خواندهاند؟
خواننده دشمن ما نیست.
او میخواهد خودش میان نوشته راه برود و با تمام وجود کلمات را حس کند.
تنها چیزی که میتواند اشتیاق و وجد او را از بین ببرد قبول نکردن مسئولیت و عدم اعتماد به اوست.
به قول پل آستر:
کتاب نهتنها به نویسنده که به خواننده هم تعلق دارد. پس او را همراه سازید.
نظر شما چیست؟
موافقید که مخاطبان هم موقع خواندن کتاب بخشی از بار داستانسرایی را به دوش میکشند؟
شکی نیست که خواننده داستان را در ذهن خودش میشکند، میسازد و ادامه میدهد. به نظرم در بدترین حالت که نویسنده اصلا و ابدا هم به خواننده اش فکر نکند،(که مطمئمنا و حداقل به یک خواننده فکر میکند و آن هم خودش است) باز هم مصالحی را با تلاش خود جمع کرده و در داستان قرار داده است. این مصالح ابتدایی کار هر خواننده ای است با هر سطح فکر و ذوق و خلاقیت، از اینجا به بعد دیگر دست نویسنده نیست و او تنها شاهد ساخت و ساز و پرداخت دیگران است، و شاید مقصود اصلی از نوشتن هم همین وادار کردن بقیه به نوشتن، ولو در فکر و خیال باشد. پس موقع نوشتن چه به خواننده فکر کنیم و چه نکنیم، در واقع زمینه را برای ادامه ی کار او فراهم میکنیم.
سلام توحید عزیز
ممنون از توضیحات خوبت. متن من رو کاملتر کرد.
خواننده درتحکم ساختار داستان تاثیر دارد ولی در داستان سرای نمی تواند چون نویسنده از قبل موضوع داستان یا متن را برای خود تداعی کرده چکیده ای از آن را در ذهن دارد.