شعر، آخرین شفای اندوه آدمی
همهچیز روی نوک انگشتمان قرار دارد. از خواب که بیدار میشویم همینکه با انگشت ضربهای روی صفحه بزنیم بمباران میشویم. ذهن ما فعالتر از همیشه است اما حافظهمان را سپردهایم به گوشیها و کامپیوترها.
حالا حتی مجالی نداریم که گاهی به ذهنمان استراحت بدهیم و اندکی رهایش بگذاریم ازآنچه شبانهروز بر سرش آوار میشود.
ما در یک واقعیت مجازی غمانگیز زندگی میکنیم.
در این سروصدایی که توی ذهنمان برپاست به آسمان نگاه کنیم و خورشید را ببینیم که همچنان با تمام توان خود میتابد. به رود بنگریم که همیشه جاری است و درحرکت. کوهی که ذرهای از استواری و پایداریاش کم نشده، نسیمی که بهآرامی میان درختان میچرخد و دریایی که نمود راستین آرامش پس از تلاطم است.
هر چه با آواز طبیعت همراه شویم و تخیل خودمان را به کار بیندازیم آگاهی ما بیشتر میشود و شور و غوغای درونمان کمتر.
برای من خواندن و نوشتن شعر یک نوع آرامش درونی به وجود میآورد. چیزی که در مقابل ترسها و نگرانیها ایمنم میکند.
همۀ ما باید در ذهنمان جایی برای شادی داشته باشیم و وقتهایی که اضطراب به جانمان میافتد در آن خانه را بزنیم. چشماندازی که از جهان و آینده داریم کیفیت زندگیمان را تحت تأثیر قرار میدهد.
این لحظه و دورانی که در آن زندگی میکنیم بخشی از ابدیتی است که قبل از ما بوده و پیش رو قرار دارد. گذشته و آیندهای که در تصورات و رؤیاهایمان نقش بسته.
یک ذهن آرام ما را در اکنون نگه میدارد و برای همین است که هنر و ورزش و عشق و کلمه برای ادامه ضروری است.
حالا در گیرودار زندگی مدرن زمانی برای خلوت کردن و تنهایی نداریم.
مهم است که راهی پیدا کنیم و تدبیری بیندیشیم تا به صلح درونی برسیم، حتی اگر زندگی بیرون پر از بینظمی و آشوب است.
چیزی پیدا کنیم که روحمان را تغذیه کند. اگر تابهحال شعری نخواندهای یا با آن غریبه بودهای سری به دنیای کلمهها بزن. برای من که عمری را با شعر سر کردهام همیشه امیدبخش بوده و امکانی برای مراقبت از خودم، اندیشهام، روح و جسمم.
اگرنه، بگردید و آنچه آرام میبخشد به درون متلاطمتان را بیابید. به قول جولیا کامرون با هنرمند درونتان ملاقات کنید و از گپ و گفت با او بهره بگیرید.
هنر درمان است.
شفای آخر است.
به ما اجازۀ خلق زیبایی را میان تمام پلشتیها میدهد.
پینوشت: عنوان متن را از شعر سید علی صالحی برداشتهام.
کمی شعر بخوانید
شفا خواهید یافت…
جالب بود
Osta
بودن یا شدن
کدام با روحیات تو همسو است و
اندیشه ای به رنگ مهتاب نیمه شب که
نور را در پستوی دیده نهان باید کرد.
بسیاربسیار بسیار جالب ودلچسب و واقعی