مهارتی که هیچکس به ما نیاموخت
خانۀ ما همیشه شلوغ بود. وقتی زنگ تعطیلی مدرسه توی گوشم میپیچید آرزو میکردم وقتی وارد خانه میشوم جز کفشهای خودمان، کفشهای رنگارنگ دیگری را پشت در نبینم.
نه اینکه از مهمان و رفتوآمد بدم بیاید؛ اما دلم میخواست روزهایی را هم فقط خانواده باشیم و بس.
در آن روزها توی انباری برای خودم گوشهای ساخته بودم و وقتی خیلی شلوغ بود باروبندیلم را که چیزی بیشتر از چند تا کاغذ و کتاب و مجله نبود، برمیداشتم و میرفتم آن محل امن و دنج برای خودم زندگی میکردم.
گاهی هم کاسۀ آبی و خردهنانی داشتم برای تلف نشدن در سرمای زمستانش و گرمای تابستان.
تا اینکه مامان وقتی دید دل نمیکنم از آن تاریکی و سکوت برایم یک بخاری و پنکه تعبیه کرد.
حالا که فکر میکنم میبینم در همان دوران کودکی و نوجوانی خیلی از کارهایی که میخواستم انجام بدهم و جرقههایی که در ذهنم زده شد که برای خودش آن روزها فوقالعاده بهحساب میآمد در همان کنج تنهایی رقم خورد.
چندین سال از آن روز میگذرد و هنوز هم وقتی به خانه سر میزنم ساعاتی را در آن انباری که حالا خالیتر و بهتر شده میگذرانم.
حالا بیشتر به این موضوع فکر میکنم و نمیدانم کسی مثل من این روزها برای رسیدن به تنهایی تلاش میکند یا نه.
شاید تنهایی را باید تعریف کنم.
بگذارید از بلز پاسکال کمک بگیرم:
شاید از سکوتی که چنبره میزند و سایه میاندازد روی تنهایی میترسیم. شاید نگران خستگی و حواسپرتی هستیم یا نمیتوانیم درست تصمیم بگیریم.
برای همین از تنها ماندن گریزانیم.
اما مسئله این است که هنر و مهارت تنها بودن را نه بلد هستیم و نه جایی به ما یاد میدهند.
شاید گفتۀ پاسکال امروز مصداق بیشتری داشته باشد.
در این زمانی که فناوری تمام جهان را تحت سلطه درآورده و با دسترسی دائمی به اینترنت آنقدر به هم نزدیک شدهایم که عملاً تنهایی معنایی ندارد.
مثلاً همینالان که نشستهام توی اتاقم و این کلمات را تایپ میکنم عملاً با عدۀ زیادی در سراسر دنیا ارتباط میگیرم.
لازم نیست که از مزایای این نوع ارتباطات جهانی و پیوسته حرف بزنم؛ اما در کنار همۀ فضایلی که فضای آنلاین دارد یک اثر جانبی مضر نیز میتوان برایش متصور شد و آن همین عدم تمایل یا توانایی تنها ماندن در اتاق است.
مصداق حرف پاسکال امروز، ماییم.
شاید بپرسید چرا باید در اتاق تنها بمانیم وقتی به این کار نیازی نداریم؟
- تنها ماندن در اتاق، نه به معنای تنهایی روحی، که دوری از هرگونه وسیلۀ آنلاین و ارتباطی، هیچ فایدهای که نداشته باشد راه خلاقیت را باز میکند.
- در این حالت تمرکز ما فقط روی خودمان است و چیزی پیدا نمیشود که با صدای زنگ و بوق و ویبره حواسمان را پرت کند.
- وقتی تنها میمانیم، حتی اگر هیچ کاری انجام ندهیم، سکوت و مراقبه لایههایی از وجودمان را نمایان میکند که شاید قبل از آن هیچوقت نمیدیدیمشان.
- اندکی از ناراحتیهایمان را کنار میگذاریم.
- زمانی که خودمان را در حصر تنهایی و سکوت قرار میدهیم با محیط اطراف خودمان بیشتر آشنا میشویم. لایههای مخفی کمکم از پیلۀ خودشان درمیآیند و تمام تناقضات و هماهنگیها را میبینیم.
- عمیقتر میشویم و به تواناییهای خودمان در کارهایی که هیچوقت فکرش را نمیکردیم پی میبریم.
بیشتر ما فکر میکنیم خودمان را کامل میشناسیم، خودآگاهی زیادی داریم، میدانیم چه چیزی میخواهیم و از مشکلاتمان خبر داریم.
اما در حقیقت چند نفر از ما میتوانیم ساعاتی را تنها در اتاق بمانیم و بگوییم برای این خودآگاهی چقدر وقت صرف کردهایم؟
ما به ابزار ارتباطی وابسته هستیم. به تلویزیون، اخبار، موبایل، اینترنت و… و این اتفاق غریبی نیست.
اما اغلب این حقیقت را نادیده میگیریم که خیلی کم به درون خودمان پرداختهایم و همیشه حواسمان پرتِ جایی دیگر بوده.
چرا تنهایی و اضطراب به سراغمان میآید وقتی به تمام ابزارهای ارتباط جمعی دسترسی داریم؟
مثل خیلی از ترسهای دیگر برای از بین بردن آن باید با آن مواجه شد.
تنها ماندن در اتاق برای فکر کردن بیشتر و بهتر.
میتوانیم در این ساعات به چیزهایی فکر کنیم و راجع به آنها تصمیم بگیریم که توی شلوغی و ازدحام بیرون امکانپذیر نیست.
وقتی کمی پیش میرویم میبینیم تنهایی نهتنها بد نیست که بهشدت خلاقیت را تحریک میکند.
گاهی مسیری که تنهایی ما طی میکند ناخوشایند و خستهکننده است، بهخصوص زمانی که به سمت خودآگاهی میرود. پی بردن به افکار و احساسات، شک و تردید، امیدها و یأسها و… اما در طولانیمدت لذتبخش و دلنشین است.
گاهی تکنولوژی به همان میزان که موجب نزدیکی ما به هم میشود، از خودمان دورمان میکند.
در تنهایی مانند کودکی میشویم که برای اولین بار اجزای جهان را میبیند و حس میکند.
بهتر است طی هفته ساعاتی را با خودمان تنها باشیم و به شناخت درونمان بکوشیم.
بدون این کار تقریباً راه سالمی برای ارتباط با دیگران پیدا نخواهیم کرد. اگر زمانی را به درک افکار و احساسات خودمان اختصاص ندهیم پایهای برای ساخت و پرداخت ادامۀ زندگی نداریم.
به قول پائولو کوئلیو: «هر چه بیشتر دربارۀ خودت بدانی، جهان را بیشتر میفهمی.»
تنها بودن و اتصال به درون مهارتی است که هیچکسی به ما یاد نمیدهد.
تنها بودن ممکن است راهحلی برای همهچیز نباشد اما قطعاً یک شروع است.