خواندن یا نوشتن؟
همیشه بحثهایی مطرح است که میگویند کتاب بخوانیم تا به نوشتن برسیم یا از نوشتن به ضعفهای مطالعاتی خود پی ببریم و برویم سراغ کتابها.
به من هم توصیههای زیادی میشود که بیشتر و بیشتر بخوان تا بتوانی بهتر بنویسی.
من اما هر دو راه را رفتهام. خواندن بهعنوان پیشنیاز نوشتن و برعکس.
نتیجهای که گرفتم این بود که هیچکدام مقدم بر دیگری نیستند و کنار هم معنا مییابند. به هیچیک نمیتوان بدون دیگری تکیه کرد.
نوشتن یک مهارت پیچیده و گسترده است که میتوان از هر طریقی آن را آموخت اما چیزی که این آموزش را کامل میکند فقط کتاب خواندن است.
به نظرم علاوه بر اینکه باید آموختههای خودمان را در نوشتههایمان پیاده کنیم باید در کتابها هم به دنبال آنها باشیم و علاوه بر این از هر کتاب چیز جدیدی بیرون بکشیم. کلمهای، جملهای، تحلیلی، مسیر نوشتنی، نوع پردازشی و…
مغز ما مثل اسفنج همۀ اتفاقات و تجربیاتمان را جذب میکند. هر چه میخوانیم هم به همین ترتیب.
اگر میخواهیم بهتر بنویسیم باید بیشتر بخوانیم. دانش و الهام از همین طریق به دست میآید. از طرف دیگر وقتی دستی به قلم داریم با چشم یک نویسنده به کتابها نگاه میکنیم و از آنها بیشتر یاد میگیریم تا اینکه از سر لذت بخوانیم. بهاینترتیب میتوانیم نوشتههای خوب را از بد تشخیص دهیم و برای انتخاب کتاب دقت بیشتری داشته باشیم.
برای کسی که سودای نوشتن را در سر میپروراند همانقدر که زیاد نوشتن اهمیت دارد کتاب خواندن دیوانهوار هم مهم است.
نویسندۀ بدون مطالعه مثل عکاسی است که عکس خوب نمیبیند، بازیگری که فیلم تماشا نمیکند، موزیسینی که به نوای دیگران گوش نمیسپارد و نقاشی که از نگارگری سایرین غافل است.
مطالعه نکردن یا حتی کم خواندن بهوضوح در نوشتههای ما خودش را نشان میدهد. از کمبود ایده گرفته تا فقر واژه. نداشتن انسجام، جملههای بیسروته، لکنت زبان، عدم شفافیت و هزاران مشکل دیگر.
اصلاً مگر میشود کسی شعر بگوید بدون اینکه سعدی و حافظ و مولانا و منزوی و صائب و کلیم بخواند؟
میتوان گلستان و نجدی و هدایت و چوبک را نخواند و قصه نوشت؟
نوشتههای ما انعکاس چیزی است که میخوانیم و با آن زندگی میکنیم.
اگر سبدی از مطالعه داشته باشیم میتوانیم در هر زمینهای بنویسیم. شعر و رمان و داستان به نوشتههای ما لطافت میبخشد، کتابهای کلاسیک متنهای ما را پخته میکند و نوشتههای علمی و غیرداستانی میتواند به تأثیرگذاری بیشتر کمک کند.
اما درهرصورت بهتر است در هر حوزهای که علاقهمند به نوشتن هستیم سهم کتابهای مربوط به آن را بیشتر کنیم. با توجه به هدف و مسیری که داریم. به گمانم اینطوری میتوانیم سبک و صدای منحصربهفرد خودمان را بسازیم.
درواقع روی زمینۀ موردعلاقۀ خودمان تمرکز کنیم اما از سایر حوزهها غافل نشویم. چراکه تنوع مطالعه میتواند ما را با روشها و سبکهای متفاوت آشنا کند و از آنها الگو بگیریم برای بهتر نوشتن در موضوع موردنظرمان.
درنهایت به قول شاهین کلانتری: «تنها دوقلوهای افسانهای جهان: خواندن و نوشتن»
صبح به خیر زهرا جان
بعد از نوشتن صفحات صبحگاهی و چک کردن کانال چگونه شاعر شویم،به این متن ناب رسیدم. پنجره را نیمه باز گذاشتم صدای یاکریم با عطر و خنکای صبح روح را می نوازد. دیشب مد و مه از ابراهیم گلستان را می خواندم:
” در راهرو کنار پنجره بودیم. موهای او حنائی بود،از شیراز حرف میزدیم.می گفتیم شهری از آن بهتر در دنیا پیدا نمی شود.اردیبهشت در کوچه های کهنه چه بوی بهار میپیچد.وقتی که توت میآید از شاخه های گل برایش یک حجله میسازند.شیراز ما خوب است. در باغهای مسجد بردی ما آی شیطنت کردیم!
و چه خوب نوشته ای درک ما از جهان باید با نوشتنی همراه با خواندن باشد، و برعکس….
این دو مکمل هم می باشند، و امروز صبح من حس خوب نوشتن صبحگاهم را از خواندن سطرهای کتاب ابراهیم گلستان و دیدن جزئیات در نوشتن او می د انم. و رسیدن به متن تو را به فال نیک می گیرم تا همیشه این توازن خواندن و نوشتن را رعایت کنم.
سپاسگزارم زهرا جان نوشته هایت عطر بهار نارنج اردیبهشت ماه شیراز را برایم به سوغات می آورد.
سارای نازنینم
کامنت زیبای تو رو چند بار خوندم
چقدر خوبه که از مد و مه نوشتی
من هم این بخشها رو که میخوندم دلم پر میزد برای شیراز.
خوشحالم که اینجایی و منو میخونی و برام مینویسی.