خودت را بنویس
نوشتن با زاویۀ دید سوم شخص را به شدت دوست دارم و همیشه به دنبال فضایی هستم تا بتوانم به این صورت بنویسم یا حتی حرف بزنم.
بیشتر تمرینها هم در مورد خودم بوده و هست. قبلاً گفته بودم که مینشینم و پشت سر خودم حرف میزنم(+) اما مدتی است که به توصیف زهرا در حالتهای مختلف میپردازم.
نوشتن دربارۀ آدمها از علایق همیشگی من بوده و لذت می بردم از اینکه شخصی را در نظر بگیرم و تمام حالتهای او را روی کاغذ بیاورم. به همین خاطر گاهی در شلوغترین ساعات روز به دلِ شهر میروم و مشغول تماشای آدمها میشوم. گوشهای مینشینم و به تک تک آنها دقت میکنم. علاوه بر وصف رفتار و ظاهرشان قصه میشوند هر کدام در ذهنم؛ که چرا مردی زیر باران آنقدر تند میدود یا دیگری هنگام صحبت با تلفن فریاد میزند و البته بچهها که میشود صفحهها در مورد آنها نوشت.
توی خانه هم بعضی وقتها مینشستم توی آشپزخانه و زُل میزدم به مادرم که آشپزی میکرد. به نظرم شرحِ حرکات مادری که غذا میپزد بیاندازه زیباست.
اما من خودم را چطور توصیف میکنم؟
وقتی مشغول انجام کاری هستم، حالا هرچه باشد، از شستن ظرف گرفته تا کتاب خواندن و استراحت و غذا خوردن…، با خودم فکر میکنم کسی که از بیرون مرا میبیند زهرا را چطور تعریف میکند؟ بعد همینها را مینویسم اما از زبان کسی که گوشهای نشسته و مرا میپاید.
متن زیر بخشی از نوشتهای است از نگاه هماتاقیام:
«…حالا زهرا مثل جوجهای که از سرما توی لانهاش کِز کرده چپیده توی پستوی خودش و صدایش در نمیآید و تند تند روی دکمههای کیبورد ضربه میزند، تنها هر چند دقیقه یک بار دستش را بیرون میآورد و لیوان چایی برای خودش میریزد و دوباره میخزد همانجا که بود. البته این وضعیت او نگرانکننده است.
تکیه زده به دو متکای نرم و آبی رنگ و خودش را هل داده توی سه کُنج دیوار و فقط پایش را گاهی خم و راست میکند که خستگی از آنها خارج شود. تنها چیزی که از این زاویه میبینم همین پاها و بخشی از لپتاپی است که همیشه توی بغل میگیرد و به طور عجیبی به صفحۀ آن خیره میشود و گاهی هم لب و لوچهاش را کج میکند انگار دارد به مسالۀ مهمی فکر میکند.
کنارش مینشینم و میبینم نگاهش با آن چشمهایی که با سرمه سیاهشان کرده پر از شوق است. با خودش شعر میخواند اما میدانم که اگر بخواهم تکرار کند نمیتواند چون حین کار کردن مدام شعر و آواز زمزمه میکند، البته عموماً چیزی فراتر از زمزمه، در حالی که خودش اصلاً حواسش نیست.
یکهو بلند میخندد. عادت کردهام به این که با خودش قهقهه میزند، دلم میخواهد بدانم در آن گوشۀ کوچک که فقط زهرا هست و چند کتاب و یک لپتاپ چه میگذرد که چنین او را به وجد میآورد. در این میان گاهی چیزکی روی کاغذ مینویسد، گاهی کتابی ورق میزند و گاهی هم به دیوار خیره میشود.
ناگهان نمیدانم چه اتفاقی افتاد که دخترک همراه با آواز خیز برداشت به سمت بیرون و کمی راه رفت و دور اتاق چرخید و با شور فراوان از کارهایی که انجام داده حرف زد. دستهای کوچکش را توی هوا میچرخاند وقتی میخواهد با هیجان چیزی را تعریف کند. بعد هم نگاهش از توی بالکن به آسمان تمیز و آبی، که با پوششی نصف کردهاند برایمان، افتاد و جیغ کوتاهی کشید و دست برداشت از تحلیل آنچه دیده بود و خوانده بود و شنیده بود.
او دیگر نمیلنگد و همین بلای جانمان شده. هی راه میرود و هی باید مواظب باشیم دوباره به در و دیوار نخورد و بلایی سر خودش نیاورد…»
البته همزمان میتوانیم تمرین نوشتن با جزئیات را هم انجام دهیم. هر چه به خودمان دقیقتر شویم میتوانیم نوشتۀ کاملتری داشته باشیم. من بعضی وقتها با توصیف حالتهای خودم حین انجام کارهای مختلف از خنده ریسه میروم و گاهی هم دلم میسوزد به حال کسی که از بیرون مرا مینگرد.
زهرا جونم چقدر خوب خودت را توصیف کردی. دقیقا همینه، مخصوصا بخشی که اون گوشه سه کنجت می خندی و من همیشه دلم میخواد بدونم به چی می خندی. گاهی فکر میکنم کاش یک روز یکی از کتاب هایی می شدم که کنارت میگذاری تا از دلیل خنده هات سر در می آوردم?. عاشقتم زهرای همیشه پرشور.?
مهسا جون چقدر خوبه که اینجایی.
و میدونستم این قصه برای تو حتما باید ملموستر باشه. ممنون که هستی.
حتما این کارو انجام میدم. اینطورى ادم خودش رو بیشتر میشناسه بنظرم
عالیه شکیبا جان. حتما شگفتزده میشی.
دلم میخواد هم اتاقیت باشم و پا به پای هم ازین کارها بکنیم. چقدر شیرینی. شیرین مینویسی و شیرینتر میخندی.
ممنون شیمای عزیزم.
به امید دوستیهای بیپایان و خندههای بیامان و خوشیهای بیکران.
بی نظیری زهرا.. خودت و عالی توصیف کردی.. از امروز این تمرین رو انجام میدم..
به به
عالیه سهیلا جان. امیدوارم نتیجۀ خوبی بگیری.
سلام خانم شریفی.بسیار زیبا و جالب .اینکه دقیقا آدم به خودشناسی و موشکافانه نگاه کردن به رفتار و توصیف خودش بعد از مدتی که از نوشتن میگذره می رسه.
توصیف خود، روش کارآمدی است
حتما این مار را انجام خواهم داد
سپاس
سلام خانم شریفی نکات جالبی در گفته ها ونوشته هایتان بود که بدردمن میخورد وکمی کمکم کرد اما نیاز به کمک بیشتر دارم اگر لطف کنید وراهنمایی وکمکم کنید من مدتی است قصد دارم قصه زندگی خودم را بنوسیم اما نمیدانم چطور وچگونه سواد درست و حسابی هم ندارم اگه بتونید راهنماییم کنید ممنونتان میشم
سلام علی آقا
پیشنهاد میکنم فعلاً بدون انکه اسیر قید و بند نگارشی بشید شروع کنید به نوشتن و چیزی رو که میخواید به رشتۀ تحریر در بیارید. بعد از اون توی مرحلۀ بازنویسی به سازماندهی اون فکر کنید.