حافظ درمانی

 

مهر ماه سال گذشته  ماجرایی ذهنم را به شدت مشغول کرده بود و هر چه تلاش می­کردم به نتیجه نمی‌رسیدم. با حالت استیصال شدید حافظ را باز کردم و گفت “هان مشو نومید چون واقف نه­ای از سِر غیب”

این شعر تمام روزم را ساخت و حالم را خوب کرد.

اما امروز بعد از مدت­ها با همان حال به حافظ سر زدم و در کمال تعجب دیدم باز هم همان شعر تکرار شد. شعر خواندن تنها چیزی است که هم می­تواند حالم را خوب کند و هم بد.

حافظ شاعرِ کلافگی­ها و دلتنگی­ها و خستگی­های من است و سعدی شاعرِ هیجان­ها و شوق و ذوق­هایم.

 

یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می داند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
 عکس این پست کار برادر عزیزم “مرتضی” است.
۲ نظر

نظر خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *