هنر داستانگویی در وبلاگنویسی
هر چه به عقب برگردیم میبینیم علاقه به گفتن و شنیدن داستان همیشه در بین افراد وجود داشته.
وقتی بچه بودم، شبهایی که برق برای مدتی قطع میشد همه دور هم جمع میشدیم و هرکه قصه یا خاطرهای میگفت. پدرم میگوید دوران کودکی و نوجوانیاش همینطوری بوده بهخصوص که از ساعت ۸ یا ۹ شب دیگر برق نداشتند و روشنایی برای انجام کارهای دیگر وجود نداشته.
این روزها در هر حوزهای میتوان با استفاده از داستان مخاطب را درگیر کرد و مطلب را راحتتر به او انتقال داد.
داستانها همیشه راهی برای برقراری ارتباط بودهاند.
آدمیزاد قبل از اینکه یاد بگیرد بنویسد نقل و داستان میگفته.
اصلاً به خاطر سپردن داستانها خیلی راحتتر است.
آدمیزاد به داستان معتاد است.
حالا که همه کاروبار ما در فضای آنلاین میگذرد میبینیم که در اینستاگرام و تلگرام و وبسایتها داستان افراد است که جذبمان میکند و به ادامه دادن ترغیب.
چه صفحهها شخصی باشد و چه مربوط به کسبوکار، درهرصورت با استفاده از داستان میتوانیم پیاممان را شفافتر بیان کنیم، طوری که مخاطب، با اشتیاق کار ما را دنبال کند.
از طرفی میتوان با داستانگویی استدلال کرد، دلیل آورد، یاد داد و با مخاطب رابطهای قویتر برقرار کرد.
از همه مهمتر ما با داستانهایمان در ذهن افراد میمانیم.
حالا ببینیم چطور میتوانیم در یک پست وبلاگ از داستانها بهره بگیریم؟
داستانها بهعنوان نمونه
یک راه ساده برای شروع داستانگویی در وبلاگ این است که از داستانها برای نمونه یا مثال استفاده کنیم. حتماً لازم نیست داستان واقعی یا مربوط به خودمان باشد، از حکایتها یا داستانهایی که شنیدهایم یا حتی داستان خیالی. مثالها باعث میشوند خواننده مطلب را راحتتر بپذیرد و بداند کاربرد مطلب در زندگی چطور میتواند باشد.
خوب دیدن و شنیدن
خب طبیعی است که بعد از مدتی داستانها و خاطرهها و هر چیزی ازایندست داریم ته بکشد و ندانیم چه بگوییم و چه بنویسیم.
الهام گرفتن از دنیای اطراف این مشکل را حل میکند.
اتفاقهای خیلی ساده هم گاهی میتوانند به یک پست وبلاگ قوت بدهند.
صرف ناهار در رستوران، صحبت کردن با همسایه، بحث با راننده تاکسی سر کرایه و…
تطابق داستان با موضوع
باید اطمینان حاصل کنیم که داستان به پست وبلاگ مربوط است و به کامل شدن آن کمک میکند.
خواند داستان دلچسب و سرگرمکننده است اما در صورتی قدرت دارند که با پیامی که میخواهیم به مخاطب انتقال بدهیم هماهنگ باشند.
حل مشکل
وقتی در یک پست وبلاگ داستانی را نقل میکنیم هدف، سرگرم و مشغول کردن مخاطب نیست. بهتر است داستانی که به کمک یک پست وبلاگ میآید مشکل یا مسئلهای را طرح کند و درنهایت به راهحل آن برسد.
این کار به یک شخصیت نیاز دارد که در داستان مسیر مشخصی را طی کند و به نتیجه برسد.
نتیجه، فارغ از خوب و بد بودن باید بتواند به خواننده تلنگر بزند و او را آگاه کند. دردی از او کم و مشکلی را برطرف کند.
شخصی کردن
داستانها وقتی شخصی میشوند قابلاعتمادترند.
مخاطب میبیند و میخواند که یک شخص واقعی راهی را رفته، با چالشهای مختلف مواجه شده و آنها را از سر گذرانده و به چه نتیجهای رسیده. اینطوری اعتماد میکند و برای دنبال کردن دیگر پستهای وبلاگ مشتاق میشود.
داستان زمانی قدرت دارد که بتواند مخاطب را از نظر عاطفی و احساسی درگیر کند.
داستانهای انتزاعی با شخصیتهای مجهول چنین قدرتی ندارند.
تصویرسازی
اگر قرار است داستانی بگوییم که مخاطب را تحت تأثیر قرار بدهد و او را همراه کند بهتر است با نوشتن جزئیات، تصویر بسازیم.
تصویرسازی باعث درک بهتر داستان میشود و پیام موردنظر را راحتتر میرساند.
درنهایت اینکه دنیای اطراف ما، آدمهایی که هرروز میبینیم و زندگی روزمرۀ خودمان مملو از داستانهایی هستند که میتوانند به دیگران کمک کنند و راه نشان بدهند.
نترسیم از اینکه شاید داستان و حکایتی کوچک به کار نیاید.
همۀ آنها میتوانند به پست وبلاگ کمک کنند.
شاید دوست داشته باشید این مطالب را هم بخوانید:
نکته اخری که اشاره کردید خیلی به نظرم مهمه
اینکه نترسیم که داستان به کار نیاید
خیلی مواقع همین ترس باعث میشه تمام راهی که با مواردی که اشاره کردید و رفتیم بی نتیجه بمونه و یه جورایی جرات انتشارش پیدا نشه
به نظرم اول باید روی اعتماد به نفس و این قسمتش کار کرد
بسیار عالی
یه سوال: شما کانال تلگرام هم دارید؟
سلام. بله پایین پستها و پایین صفحه اصلی آدرس کانال هست.
سلام
چرا نیستین
دلم براتون یه ذره شده
سلام خانم شریفی
کاملا درست گفتید. یکی از بهترین راه های شروع مطلب برای گفتگو با مخاطب وبلاگ، همین داستان ها یا تکه هایی از آنهاست که روایت می شود.
و همان طور که گفتید حتما به کار می آیند. سپاس!
ممنوم از شما جناب بیگی عزیز
چند وقت پیش که خسته بودم و بی توجه به همه چیز
یه چیزی تو مترو کرج توجه ام رو جلب کرد.
یه پیرمرد تقریبا ۷۰ ساله ای بود که داشت از خاطراتش و اتفاقاتی که واسش افتاده بود صحبت میکرد.
با داستان هاش توجه یه واگن رو به خودش جلب کرده بود و همه خیلی مشتاق داشتن بهش گوش میدادن.
اینجا بود که به اهمیت داستان بیش از پیش پی بردم.
به نظر میاد داستان ها میتونن توجه ها رو جلب کنن ، حفظ کنن و بعد ارتباط بین ما رو شکل بدن.
مقاله خیلی خوبی بود زهرا عزیز
لذت بردم
ممنونم از لطفت احسان جان.
خوشحالم که برات مفید بوده.
“داستانها وقتی شخصی میشوند قابلاعتمادترند.”
این همونه که من خودم رو بخشی از داستان ببینم.
خیلی عالی.