آیا شعر برای جامعه مهم است؟
میگفت: با این اوضاعواحوال جامعه چه دل خوشی داری که شعر میخوانی و شعر میگویی و با شعر زندگی میکنی.
با خودم فکر کردم که هنر در هر شکل و لباسی برای جامعه مهم است.
شاعران هیچوقت از جامعه جدا نبودهاند و همیشه کلماتشان از دل اتفاقات، دردها، رنجها و احساسات آدمی جوشیده. نهفقط شعرهای سیاسی و اجتماعی بلکه آنکه از عشق و دوستی میگوید هم به اندازه کافی تأثیرگذار است.
ببینید سیمین بهبهانی در این بیت امید را چه زیبا به تصویر کشیده:
زندگی را در امیدی مرگبار آویخته
آخرین برگی که برشاخ چنار آویخته
همانقدر که جامعه روی هنر اثر میگذارد، هنر هم روی جامعه تأثیرگذار است.
شاید هنرمند از تأثیری که بر جامعه میگذارد آگاه نباشد اما او محصول زمان خودش است. نسلهای بعد این دیدگاهها را میبینند و با جامعه تطبیق میدهند. همانطور که ما همچنان حافظ و سعدی و شاملو و اخوان را زنده میبینیم.
هنرمند از اثرش جدا نیست و همیشه زاینده و مولد است. خالق هیجان و عشق و شور.
این موضوع مربوط به تمام هنرمندان است. نقاش و رقاص و موسیقیدان و آشپز و باغبان و…
اما شاید سرودن شعر، با کلمات قدرت بیشتری داشته باشد. چراکه کلمه تفکر ما را شکل میدهد و اجتماع هم از همین پیروی میکند.
همۀ ما، با واژهها فکر میکنیم. چه در آوازهایمان، چه در نیایشها و سرودهای غمانگیزمان.
آنچه بدان اعتقاد داریم، ایمان آوردهایم یا حتی نفی میکنیم با کلمات بیان میشوند.
شعر به ما قدرت و توانایی تفکر عمیق میدهد و ریتم و موسیقی آن را فراموشنشدنی میکند.
شعر خوب با ما میماند و منتشر میشود.
شعر معجزه میکند و شاید همین رمز و رازهایش برای بعضی هراسآور است.
شعر میتواند پاسخی باشد به سؤالهای بیپایان آدمی.
شعر حتی اگر در سلولهای مغز شاعر مانده باشد و هرگز آزاد نشود باز هم نقش خودش را ایفا میکند.
اگر شعر بخوانیم تکامل تدریجی و انسجام روح انسان را در طول زمان خواهیم دید.
بله. شعر مهم است و اثر آن بر آدمی که خود جزئی از جامعه است انکارناپذیر.
شاید دوست داشته باشید این مطلب را هم بخوانید:
در اینستاگرام با هم شعر بخوانیم
سلام زهرای عزیز.
به اوضاع و احوال خراب یا خوب نیست،اوضاع و احوال هم آب و هوا نیست که دست ما نباشه.اوضاع و احوال نتیجه کار و کردار قبل و حالا و آینده همین آدم هاست که توی یک جامعه با هم زندگی می کنن . این جور حرفها هم نتیجه حال خراب و عقب مانده و ورشکسته آدم هایه که نه فقط شعر، دست به هر کاری بخواهی بزنی، همین حرف همیشه لق لقه دهنشون هست که : حالا؟ تو این وضع و اوضاع؟بزار برای بعد…
به قول عزیزی که جایی نوشته بود: به صدای خودت گوش بده تا کاری انجام بدی. اگه بخوای به صدای میان مایه و درجازده اطرافت گوش بدی آخرش شبیه همین اطرافت میشی.
حرکت در هر راهی…به امیّد موفقیت بیشتر!
سلام توحید جان
درسته. آدمهایی از این جنس مدام به تو گوشزد میکنن که «نه» اما همینها میتونن موتور محرکۀ ما باشن برای پیش رفتن.
ممنونم که برام مینویسی.
سلام خانم شریفی
این روز ها کمتر می نویسید، جای خالی نوشته هایتان در ساعات خلوت روزانه ام احساس می کنم.
خودتان گفتید بنویسید! اما روز ها می گذرد تا متنی از شما بخوانم و روحم را صیقل بدم با نوشته هایتان. نمی دانم، از روز مرگی هایتان خبر ندارم از کارهایتان، اما در متن هایتان شور و شعف وامید موج می زند. (حداقل برای من اینگونه است). تو رو خدا بیشتر بنویسید. ممنون.
اما در مورد شعر هر چه بنویسید و نصیحت کنید کم گفته اید باید این فرهنگ شعر خوانی، داستان خوانی، و قصه خوانی در ذره ذره وجود تک تک انسانها موج بزند. خدا کنم هر کس می خواند یاد بگیرد که شعر همان شعور و شعف و زندگی است.خانم شریفی در جامعه پر آشوب و پر از گرفتاری آدم ها فقط دنبال حل گرفتاری روزمره هستند کسی برای شعر و داستان برای قصه و قصه خوندن ارزشی قایل نیست. ای کاش روزی برسه که بجای هزینه های الکی، کتاب شعر و داستان و قصه بشه قوت روزانه همه مون. به امید آن روز………..
سلام آقای روانشاد گرامی
درسته من هنوز هم میگم بنویسید.
خودم هم هر روز مینویسم اما بخشی رو منتشر میکنم.
ممنونم از لطف و محبت همیشگیتون.
ای بابا. شاعری در خفقان سرود. پیشهاش گویا شاعری هم نبود اما دانست و سرود. انقدر دانست تا از بهر شد و شد حافظ.
دیگری گشت و گشت. زمین دیگر زیر پای او میچرخید. گاهی به شرق و گاهی به غرب، از بوستان به گلستان گشت و سعدی شد.
روزگاری بر سر مجلس و منبر نشینی بود. روز دیگر خاکستر نشین کوی. چرخید و رقصید و سرود. بنیان بشر را زیر و رو کرد و رخ دگرش را نمود. حالا هم که غرب رومی میخواندش و ما مولانا. سر زندگی سرود.
همین قرن معاصر زمانی که تریاک به مهمان تعارف میشد اما ساز و آواز و اشعار گناه بود. سرودند. خواندند و نواختند.
اگر هنر را خنجر بزنند و بکشند، جامعه را خواهند کشت. حالا عدهای در پی نادانی، قدری تفکر ندارند مگر از برای بلغور خزعبلات.
ازین آدما زیادن.بعضیا که خنده دارتر دارن توی بخش هنری کار میکنن و کسی شعر میخونه، نقاشی میکنه یا میبینه، هر هنری که دنبال میکنه مسخره میشه. دیگه وای به حال عدهای که بویی از انسانیت نبردن. بعدم همیشه ازینا بودن به نظرم توی بهترین شرایطم قرارشون بدی یه خزعبلی میگن. مهم نیست. من که فقط لبخند میزنم میگم اره واقعا.
بعضیا حتی فکر میکنن حزب بادم. ولی فکر میکنم میبینم چرا مخالفت کنم و زور بزنم کسی رو قانع کنم. اونم کسی که داره محکم پاش رو روی نادونیش فشار میده؟ بذار هرچی میگه بگه و ماهم بگیم باشه. ولی در نهایت شعرو میخونیم و راهمون رو میریم.
اگر نوشتن قلب کلمات باشه، شعر نفس کلماته. اگر نوشتن عقل باشه، شعر احساسه. اگر نوشتن پیکر بسازه، شعر روح میسازه. و اگر نوشتن حرف بزنه، شعر میخوانه …
شعر لازم که هیچ، واجب هر جامعه است.
علیرضای عزیز
باز هم با یه کامنت پربار دیگه منو غافلگیر کردی
مرسی که برام مینویسی.