داستانها چگونه جهان ما را شکل میدهند؟
هیچ رنجی بزرگتر از این نیست که داستان ناگفتهای را درون خود نگه داری.
-مایا آنجلو
خواندن داستان و رمان برای من مثل خوردن غذا حیاتی است. روزهایی که داستانی نمیشنوم یا نمیخوانم انگار چیزی کم دارم و سرگردانم.
شاید بگویید داستان خواندن یا شنیدن چه سودی دارد و چه چیزی را به تو اضافه میکند؟
ما وقتی داستانی را میشنویم یا میخوانیم درواقع سفری را آغاز کردهایم که در آن خودمان را میبینیم و مییابیم.
چه کسی میتواند بگوید حداقل دوران کودکیاش با قصه و داستان سر نشده؟
من که هنوز هم دوست دارم مادرم دستهایش رو توی موهایم بکشد و برایم قصه بگوید.
مهم نیست که داستانها واقعی باشند یا با تخیل آمیخته باشند، بذر داستان با تجربیات انسانها کاشته میشود و بعد شاخ و برگ میگیرد.
در عصری زندگی میکنیم که اطلاعات، مفاهیم و ایدههای جدید ما را احاطه کردهاند. در هر خانهای، نه در دستان هر فردی حداقل یکی از ابزار تکنولوژی را میبینیم. به معنای واقعی توی دریایی از اطلاعات غوطهوریم.
برخی از این دادههایی که وارد مغزمان میشوند مفید و برخی هم بیفایده هستند. میتوانیم در مورد آنها حرف بزنیم، بحث کنیم، بنویسیم و… اما چقدر با آنها زندگی میکنیم؟
اگر به دنبال راهی هستیم که سطوح عمیقتری از این اطلاعات و ایدهها را تجربه کنیم، داستان گزینۀ مناسبی است.
جوامع بزرگی وجود دارند که از چرخ استفاده نکردهاند، اما هیچ جامعهای نبوده که داستانی برای گفتن نداشته باشد.
-نمیدانم
جامعۀ ما با داستانها عجین بوده. همیشه و در همۀ زمانها. بهخصوص که در فرهنگ ایرانی مَثَل و حکایت و… پررنگ و تأثیرگذار است.
جوامع دیگر هم به همین شکل با داستانها سروکار داشته و دارند.
پدر من هیچوقت اهل نصیحت و پند و اندرز نیست. حالا که دقت میکنم میبینم هر چیزی را که میخواست به ما یاد بدهد یا تذکر بدهد با ساختن یک داستان، حالا واقعی یا خیالی، به مقصود خودش میرسید.
همین است که ما نه جبهه میگرفتیم نه فرار میکردیم بلکه با اشتیاق تا انتهای ماجرا را میشنیدیم.
حتی آن داستانها چنان با موضوعاتی مانند مثلاً احترام به بزرگتر گره خورده که میتوانیم برای دیگران هم تعریف کنیم.
اصلاً چرا راه دور برویم؟
همین گلستان سعدی خودمان، یا کتاب قرآن. کم قصههای آموزنده دارند؟
حالا به قدمت و نقش داستانها در زندگی و شکلگیری رفتار و ذهنیتهای آنها ایمان میآورید؟
حقیقت این است که داستان از بزرگترین پلهای بین قلب و مغز ماست. داستانها این امکان را میدهند که بتوانیم بین خیال و واقعیت ارتباط برقرار کنیم.
با انتشار اطلاعات فقط مغز مخاطب را درگیر میکنیم اما با داستانها راهی به قلب او مییابیم.
اطلاعات مانند یک استخر پر از آب یکجا هستند اما داستانها مانند یک رودخانه جریان دارند. حرکت دائمی آنها اجازه میدهند تا بهآرامی پیش برویم و تجربههای مختلفی را کسب کنیم.
برای شما پیش آمده که داستانی را بخوانید و جایی از آن بگویید: «اِ اینکه خودِ منم» و بعد با ولع بیشتری بخوانید؟
برای من همیشه پیش میآید.
قبلاً همینجا گفتهام که آناکارنینا و شب طولانی تیزدندان مهمترین آنها بودند.
میان اینهمه تغییرات بزرگ و سریع در زندگی، ما به داستانهای جدید احتیاج داریم. داستانهایی که ما را به جریان اصلی زندگی وصل کند تا گامهای آیندۀ ما را محکمتر کند.
داستانهایی که خاک وجود ما را برای کاشت بذر رؤیاهای زیبا بارور کند.
شاید ساختن داستانهای جدید راهی باشد برای تلاش در جهت بهبود خودمان و نسلهای بعدی.
نیازی نیست داستانهای قدیمی را از بین ببریم. کافی است از آنها خارج شویم و داستانهای جدید بسازیم. هرکسی با تغییر داستان خود، محیط خود را تغییر میدهد.
-لیپتون
هرچه تجربههای بیشتری داشته باشیم هرروز فرصتی تازه داریم برای به اشتراک گذاشتن داستانهای نو و ساختن معنا برای زندگی.
تجربههای هر فرد از نگاه دیگران متفاوت است و این موضوع به ما فرصتی میدهد تا داستانهای خودمان را انتخاب کنیم.
غروب آفتاب برای من اگر به معنی پایان روز باشد برای دیگری دعوت به روز بعدی است.
آسیب دیدن یک ورزشکار حرفهای اگر از نگاه تو پایان زندگی رؤیاهای اوست، از نظر من تغییر مسیر موفقیت به سمت و سویی دیگر است.
پس ما هرروز در حال ساختن داستانهای جدید هستیم.
ما هرکدام قدرت انتخاب داریم. نهتنها تجربیاتمان، بلکه معنایی که به آنها میدهیم در داستان ما ظهور میکند.
شما با داستانهایتان چه میکنید؟
شاید دوست داشته باشید این مطالب را هم بخوانید:
سلام ……خیلی عالی و دقیق ترسیم کردی موضوع داستان نویسی را دست شما درد نکنه …این خلاصه و دقیق و کامل نویسی خودش هنری است به غایت والا ..خدا حفظتون بکنه
ضمنا سایت شما خوبه ولی اگر می شد یک پوسته مناسب و جدید تر استفاده بشه جذابیت بصری بهتر ی هم خواهد داشت و بنظرم این مهم در راستای موثر بودن مطالب احتمالا قابل بررسی هست …ایام بکام
سلام. ممنون از لطف و پیشنهادتون.