وقتی بچه بودم دوست داشتم مراقب امتحان باشم. همیشه سر جلسه بستنی میخوردند و برای منی که عاشق بستنی بودم یک شغل ایدهآل بود. بعدها دیدم برای مراقب امتحان شدن نه به درس خواندن نیازی دارم و نه تلاش زیاد. یک موقعی هم دوست داشتم خیاط شوم که وقتی شوهرم مرد بتوانم از پس مخارجم
وقتی متنهایی را که دوست دارم میخوانم گاهی مینشینم و آنها را با زبان خودم بازنویسی میکنم. یکی از لذتهای من درزمینۀ ویرایش و خواندن و نوشتن همین سروکله زدن با کلماتی است که قبلاً از ذهن دیگری در فضای متفاوتی گذشته. اما گاهی ممکن است برای ویرایش متن خودمان وقت کافی نگذاریم. من هم
هنر را نمیتوان تعریف کرد. هرروز هرکدام از ما مشغول انجام یک کار هنری هستیم. اویی که زیر لب آواز میخواند، مادربزرگی که میلهای بافتنی بین انگشتانش میرقصد، آشپزی که رنگها و بوها را در هم میآمیزد، آنکه برای فرزندش قصه میگوید و… منی که اینجا مینویسم و تویی که میخوانی. یادگیری و پیگیری هنر
همیشه وقتی از استعاره حرف میزنیم خودبهخود ذهن ما پرتاب میشود به کلاس ادبیات و زبان فارسی مدرسه و شعرهای خشکی که باید از میانشان استعاره پیدا میکردیم. الحق که کاری سختتر از این هم نمیتوان پیدا کرد آن زمان بهخصوص وقتی قضیه به تستهای کنکور میکشید و سرعت عمل و ضریب ۴٫ غافل از
گاهی به دستهای خواهرم که نگاه میکردم با خودم میگفتم چه نیرویی توی انگشتانش وجود دارد که رنگها را اینچنین زیبا و دلفریب کنار هم میگذارد؟ یا شعرهای پدرم را که میخواندم از چیدمان کلمات آنقدر به وجد میآمدم که حس میکردم قدرتی ماورایی آنها را دانهدانه گلچین کرده و سرودهای زیبا ساخته. شما هم