آشپزی چه ربطی به نوشتن دارد؟
دیروز بعد از تمام شدن یک نشست ادبی پربار، خیابان فلسطین را به سمت انقلاب پیاده میآمدم که ناخودآگاه گوشیام را برداشتم و به پدرم زنگ زدم تا ازآنچه در جلسه گذشت با او حرف بزنم.
با شور و هیجان زیاد گفتم میخواهم کتاب بخرم تا شادی این بحث بیشتر به جانم بنشیند.
بابا به شوخی گفت: کتاب بنویسی یا بخری؟
گفتم: باید بخوانم و بنویسم.
و ادامۀ گفتگو به همین اهمیت خواندن و نوشتن طی شد.
اینکه چرا هر چه شعر و نثر خوب بخوانیم بازهم کم است.
یادگیری آشپزی را تصور کنیم.
خب مثلاً اکثر ما توی آشپزخانه کنار دست مادرمان ایستادهایم و نکاتی را یاد گرفتهایم. یا کتاب آشپزی را ورق زدهایم و چند مدل غذا یاد گرفتهایم. فهمیدیم کدام ادویه برای چه غذایی مناسب است. چه موادی را کنار هم قرار دهیم تا غذایی لذیذتر آماده کنیم.
گاهی وقتی جایی غذایی میخوریم که دوستش داریم، از آشپز دستور پخت میگیریم.
بیشتر به دنبال کسانی هستیم که آشپزی بهتری دارند. مادرها و مادربزرگها که سالها تجربۀ خودشان را توی غذا میریزند و نتیجۀ آزمونوخطای بسیاری را به ما نشان میدهند.
دقت در جزئیات غذا و پیگیر بودن و دیدن و شنیدن به یادگیری آشپزی کمک کرده و مواقعی هم خودمان خلاقیتی به خرج میدهیم و بر پایۀ آنچه یاد گرفتهایم چیزی میپزیم.
نوشتن کمی متفاوت است با آشپزی.
ما نمیتوانیم کنار همۀ نویسندگانی که دوستشان داریم یا کار آنها را ارزشمند میدانیم بنشینیم و بگوییم و بشنویم.
اما چیزی بهتر در دسترس داریم.
«کتاب»
نوشتههایی که با خواندنشان میتوانیم به تلاشهای بیوقفۀ نویسنده پی ببریم و کلماتی که وقتی کنار هم قرار میگیرند الهامبخش میشوند.
کلمات حکم همان مواد غذایی را دارند که باید خیلی دقیق و بهاندازه باهم ترکیب شوند تا غذای روحی خوبی به خورد خودمان و مخاطب بدهند.
با خواندن کارهای بزرگان ترکیب کلمات و سیر حرکتشان را خواهیم دید. حتی مقدار زمان لازم برای اینکه خوب جا بیفتند و روغن بیندازند.
بهاینترتیب کمکم یاد میگیریم با جایگزین کردن کلمات و عبارتهای جدید، نوشتۀ منحصربهفرد خودمان را خلق کنیم.
همانطور که با عطر و بو و طعم غذا درگیر میشویم میتوانیم جزء جزء نوشتههای دیگران را تحلیل کنیم و به سبک و سیاق خاصی برسیم.
اینجا هم ادویههای هوسانگیزی مثل استعاره و تشبیه و تمثیل و… را پیدا میکنیم و به کار میبریم.
صدای نویسنده را تشخیص میدهیم و به دنبال پیدا کردن صدای خودمان میرویم، همانطور که بوی کلمپلوی دستپخت مادر را از بقیه بازمیشناسیم.
تصویرهای شکلگرفته را چون رنگ و لعاب غذا درک میکنیم و به کمک آن نقش جدید میسازیم.
کمکم متوجه میشویم شاعر یا نویسنده چرا موضوعی را مطرح کرده یا چگونه آن را به انتها رسانده.
وقتی دستپخت بقیه نویسندگان را میچشیم میتوانیم به پخت آنچه میخواهیم برسیم.
برای همین نباید از خواندن کارهای دیگران، بهخصوص آنهایی که سالهاست با قلم و کلمه مأنوسند غافل شویم.
نویسندههایی موفقتر هستند که خوانندههای خوبی باشند.