بازی با زاویۀ دید چطور نوشتن را برای شما لذتبخش میکند؟
کتاب «درک یک پایان»، اثر جولین بارنز را که میخواندم ناخودآگاه ذهنم با زاویۀ دید نویسنده درگیر شد. البته در این رمان بازی با زاویۀ دید وجود ندارد اما دلم خواست بعضی از قسمتهای آن را با نگاه دیگری بنویسم.
مثلاً در این قصه که راوی اولشخص است، سعی کنم دوم و سوم شخص را هم امتحان کنم.
بازی هیجانانگیزی که مرا به نوشتن این متن ترغیب کرد.
زاویۀ دید موقعیت راوی را در داستان مشخص میکند.
در نوشتههای مختلف معمولاً سه زاویۀ دید مشخص داریم که خودشان هم زیرمجموعههای زیادی دارند. میخواهم اینجا راجع به همین سه حالت بنویسم.
«اولشخص»
در این حالت همهچیز از نگاه «من» است.
تقریباً اکثر داستانهایی که میخوانیم با همین زاویه هستند.
حالا که خوب نگاه میکنم، رفتار او نسبت به من نهتنها در ماههای اخیر، بلکه در طول تمام این سالها همیشه یکسان بوده است. بهزعم او من کمبود داشتم، ایدرئین را ترجیح داده بود، و قضاوت او را همواره درست تلقی کرده بود. حالا میفهمم، ازهرجهت، ازنظر فلسفی یا از هر نظر دیگری، این بدیهی بود و بینیاز از اثبات.
درک یک پایان-جولین بارنز
در این تکه یا همین نوشتههای خودمان توی وبلاگ یا جای دیگر، اولشخص است که حرف میزند. زاویۀ دید اولشخص دست مخاطب را میگیرد و با خود همراه میکند، کلمه به کلمه.
در این نوع نوشتهها شخصیتها را احساس میکنیم، فضاها را میبینیم و افکار و عقاید راوی را میشناسیم.
خب، حالا چیزی که به ذهن میرسد این است که راحتترین نوع زاویۀ دید را پیدا کردیم. ما میتوانیم همانطور که حرف میزنیم بنویسیم.
اما امروز که مشغول نوشتن بودم دیدم که نوشتن با زاویۀ دید اولشخص گاهی سخت میشود چراکه محدود میشویم به خودمان. نمیتوانیم دقیق و عمیق به بینش و احساس و افکار سایر شخصیتها بپردازیم. یک شخصیت نمیتواند بهطور همزمان همهجا باشد و به همین دلیل تمام ابعاد داستان را نشان نمیدهد.
ضمن اینکه در نوشتههایی که بازی با زاویۀ دید وجود ندارد باید آنقدر شخصیت راوی اولشخص جذاب باشد تا خواننده بتواند با آن قدم قدم پیش برود.
شاید چون بیشتر داستانهایی که خواندهایم، چه فارسی چه غیرفارسی، راوی اولشخص داشتهاند این ذهنیت در ما به وجود آمده که با این نگاه بنویسیم بهتر و فریباتر است.
بنابراین وقتی میخواهیم…
یک داستان را با یک شخصیت پیش ببریم،
افکار و عقاید یک نفر را نشان دهیم،
بین مخاطب و شخصیت صمیمیت برقرار کنیم،
مخاطب را ببریم میان هزارتوی ذهن شخصیت،
زاویۀ دید اولشخص مناسب است.
اما اگر میخواهیم…
دیدگاههای مختلف شخصیتهای مختلف را نشان دهیم،
اولشخص ما بهاندازه کافی قوی نیست،
چیزی بگوییم که مربوط به خودمان نیست،
شاید زاویههای دید دیگر مناسبتر باشد.
«دومشخص»
نوشتن با این زاویۀ دید را خیلی دوست دارم و مدتی است که روزانهنویسیهایم را دومشخص مینویسم. انگار صدای وجدانم بلند شده و من بیشتر از او حساب میبرم.
در دومشخص «تو» حرف میزند.
در فضای داستانی کم دیدهام نویسندهای را که با این نگاه و زاویه بنویسد.
خانم میکوشد تا توجه تو را جلب کند: راست به تو مینگرد تا تو هم نگاه از او برنداری، هرچند آنچه میگوید خطاب به آئوراست. تلاشی باید تا از آن چشمها بپرهیزی، زیرا بار دیگر فراخ، روشن و زردگونند، رها از پردهها و چینوچروکهایی که اغلب پنهانشان میکند. آنگاه به آئورا مینگری، که به فضای تهی خیره شده و خاموش لب میجنباند.
آئورا-کارلوس فوئنتس
اینگونه نوشتن داستان را شخصی میکند و خواننده را شگفتزده.
اولین باری که این داستان بلند را خواندم، جدا از سِیر و محتوای آن، نوع روایت آنقدر برایم جذاب بود که تا مدتها شاد بودم.
شاید بتوان گفت مهمترین نوع زاویۀ دید برای تقویت مهارت نوشتن همین دومشخص باشد. طوری که گویی مستقیم با مخاطب حرف میزنیم.
در نوشتن با زاویۀ دید دومشخص انگار از درون به بیرون مینگریم. نقطۀ مقابل اولشخص.
چشمانداز و فضایی که میتوان در آن با این نگاه نوشت وسیعتر است اما مانند اولشخص نمیتوان تمام ذهنیات شخصیت را بیان کرد.
پس اگر میخواهیم…
حس تازهای به داستان خودتان بدهیم،
سرعت مخاطب را بیشتر کنیم،
هیجان را مستقیم به خواننده تزریق کنیم،
چشمانداز گستردهتری داشته باشیم،
زاویۀ دید دومشخص زیباتر است.
«سوم شخص»
اما چالشبرانگیزترین و دوستداشتنیترین زاویۀ دید که شاید تکمیلکنندۀ دوتای دیگری هم باشد.
وقتی پا میشد تا سراغ دوچرخه یا سهچرخهای برود، دست به کمرش میگذاشت و با حالی شگفت میگفت: مشگلگشایی یا علی.
کارش که تمام میشد کتری آب جوش را از روی چراغ سهفتیله برمیداشت و با قوری توران خانم چای تازه دم میکرد و شعری را میخواند که میدانست خانمبزرگ حال خواهد کرد.
جزیرۀ سرگردانی-سیمین دانشور
در سوم شخص «او» حرف میزند.
زاویۀ دید سوم شخص شاید مثل اولشخص صمیمیت زیادی ایجاد نکند یا شخصیتها را خیلی عمیق نشان ندهد و به لایههای پنهان ذهن آنها راه نداشته باشد. اما یک نگاه همهجانبه دارد. به همین خاطر به آن «دانای کل» میگویند.
از این زاویه تحرک داستان بیشتر میشود و میتوان راحت شخصیتها را در فضاهای مختلف جابهجا کرد.
انگار یک دوربین فیلمبرداری را بالای سر داستان گذاشتهایم و تمام تصاویر را ضبط میکنیم.
اما نکتۀ مهم این است که برای هر شخصیت فضایی مجزا در نظر بگیریم و یک صحنه مشخص درست کنیم.
در سوم شخص، راوی خارج از داستان است و شخصیت محوری نیست. حتی ممکن است در همۀ صحنهها حضور نداشته باشد.
پس اگر میخواهیم…
احساس و اندیشۀ هر یک از شخصیتها را جداگانه تعریف کنیم،
فضاهای زیادی را در داستان ترسیم کنیم،
اطلاعات شخصی خودمان را وارد روایت کنیم،
راوی نقشی بیشتر از یک ناظر بیرونی داشته باشد،
به زاویۀ دید سوم شخص روی آوریم.
ازآنجاکه زاویۀ دید تمام نوشته را در اختیار دارد یک اشتباه میتواند ریتم و روند نوشته را بهطور کامل به هم بریزد.
پس میتوان گفت مهمترین بخش نوشتن داستان انتخاب زاویۀ دید باشد.
فوقالعاده بود.
مرسی از اطلاعات دقیقی ک در باره ی نوشتن و سبک های ان در اختیار من و دیگر علاقه مندان قرار دادید.
با تشکر و سپاس فراوان
سلام علیرضای عزیز
ممنونم از لطف و محبتت
سلام بسیار خوب و کامل بود.
به دنبال کتاب خوب با زاویه دید دوم شخص هستم. میتونید راهنمایی کنید؟
سلام ممنونم.
آئورا-کارلوس فوئنتس