۶ تدبیر برای انجام دادن کارهایی که دوستشان نداریم
پیاده، تاریکی خیابان را قدم میزدم و فکر میکردم.
توی دلم با کلمات جشن گرفته بودم اما تصور انجام کاری که جز ملال برایم چیزی ندارد آزارم میداد.
چرا ملال؟
همینکه مینشینم پای کار دلم میخواهد شعر بخوانم، کانال را بهروز کنم، کتابهایم را ورق بزنم، هزار کلمهها را بنویسم. آرام و قرار نشستن ندارم و نمیتوانم دل بدهم به چیزی که پیش رویم قرار گرفته.
حرف سر این نیست که پایاننامه کاری است دشوار و به ستوه آورنده. نه اتفاقاً خیلی راحت هم پیش میرود اما جریان جایی متلاطم میشود که دوست نداشته باشی کاری را انجام دهی.
اینجاست که به هر دری میزنی تا آن را نادیده بگیری و پشت گوش بیندازی.
اما چه باید کرد اگر مجبور باشی کاری را انجام دهی که دوست نداری؟
طی میکردم خیابانها را و با خودم میگفتم آخر که چه؟ کاری است که درهرصورت باید انجام شود، چه بخواهی چه نخواهی پس بهتر است یکبار برای همیشه تکلیف خودت را روشن کنی.
در تمام زندگی ، هرچقدر هم پر از شادی و خوشی باشد بازهم هستند کارهایی که حوصلهمان را سر میبرند. مثلاً شما از ایستادن توی صف بانک و پرداخت صورتحسابها لذت میبرید؟
بالاخره بعضی کارها باوجود دلانگیز نبودن باید انجام شوند. مثل همین پایاننامهای که روی دست من مانده و از هر طرف و هر راهی که میخواهم بروم تا چشمم توی چشمش نیفتد بازهم جایی که نباید خودش را نشان میدهد.
حالا اینجا تفکرات خیابانیام را مینویسم:
چرایی انجام کار
اول باید برای خودمان روشن کنیم که چرا باید این کار را انجام دهیم. بهجای اینکه حواس خودمان را از آن پرت کنیم یا رنج بکشیم از هر دقیقهای که مشغول کار هستیم بهتر است وقت بگذاریم و ببینیم چه چیزی باعث میشود کاری را که دوست نداریم پی بگیریم.
از پاک کردن سبزی گرفته تا شغلی که از آن درآمد کسب میکنیم. از خودمان سؤال بپرسیم.
این کار به من چه کمکی میکند؟ برای دیگران چه فایدهای دارد؟
خب مثلاً راجع به پایاننامهام چنین نوشتم:
اگر این کار به سرانجام برسد یکی از دغدغههای ذهنی بزرگم را که عملاً مانع رسیدن به کاری که دوستش دارم میشود، از بین بردهام. از طرفی مقالهای مینویسم و آن را منتشر میکنم تا اگر کسی موضوع مشابه من را انتخاب میکند به روزگار من دچار نشود از کمبود منابع فارسی.
میتوانیم با پاسخ به سؤالات زیادی که روزانه از خودمان میپرسیم و درواقع غر میزنیم راه را برای پیش بردن کار هموارتر کنیم.
ترسهای پیشِ رو
خیلی وقتها چیزی که نمیگذارد با خیال راحت به کارمان برسیم یا هرازگاهی روند آن را متوقف میکند ترس است.
گاهی هراس از شکست، نگرانی از بد بودن یا بهاندازۀ کافی خوب نبودن، بیمِ سردرگمی یا هر حسی شبیه به اینها مانع پیش روی میشود.
اولازهمه باید این ترسها را بشناسیم و بدانیم درون ما چیست که متوقفمان میکند؟
عدم نتیجهگیری
یکی از دوستانم به من میگوید تو که نمیخواهی ادامه تحصیل بدهی پس پایاننامه به چه دردت میخورد؟ خب وقتی به این پروژه به چشم صرفاً یک مدرک بهدردنخور نگاه کنم پس کار کردن روی آن هم لذتبخش نخواهد بود.
هر مرحلهای که میگذرد به نتایج جانبی آن نگاه میکنم. به اینکه سرچ کردن را یاد گرفتم. میدانم یک پژوهش خوب چه ویژگیهایی دارد و سعی میکنم اگر قرار باشد این اولین و آخرین پایاننامهام باشد به بهترین نحو آن را انجام بدهم.
در مورد کارهای روتینتر و پیوستهتر میتوان نتیجه ساخت اگر امکان ترک آن وجود ندارد.
آغوشِ باز
حرفهای را که بهعنوان شغل و محل درآمد پیشگرفتهام بینهایت دوست دارم. آنقدر که شبها که میخوابم برای صبح روز بعد و شروع کار بیتابم و اول صبح چنان شور و اشتیاقی دارم که تابهحال تجربه نکردهام. برای یادگرفتن و گسترده کردن مهارتهای موردنیاز تلاش میکنم.
میتوانم این مسیر را جادهای تصور کنم با مناظری زیبا و چشمنواز. بیسروصدا و دلنشین. با چشماندازی بینظیر. آنقدر که دلت نمیخواهد توقف کنی و آرام و پیوسته درحرکتی و از همهچیز لذت میبری.
حالا وسط جاده سنگی افتاده که کنار زدنش شاید سخت و زمانبر باشد اما به شیرینی عبور میارزد.
وقتی دقیقتر میشویم میبینیم تمام لحظات زندگی همینطوری است. میان گلستان گل هم خار و بوتههای آزاردهنده میبینی.
زندگی را با تمام گل و خارهایش در آغوش بگیریم.
محدودیت
وقتی استاد راهنما به من زنگ زد و گفت تو به پیش دفاع این هفته نمیرسی با خودم گفتم باید هر طور شده باید خودم را برسانم. با دستهای خالی شروع کردم.
۲۴ ساعت ، زمانی بود که برای خودم در نظر گرفتم تا فایل را آماده کنم و بفرستم. در این ساعتها همهچیز را محدود کردم حتی کارهایی که دوست داشتم. چراکه بدون تعیین ضرب العجل امکان نداشت که کارم سامان بگیرد.
درست است، همۀ ما آزادی عمل را دوست داریم و میخواهیم محدودیتها را سرکوب کنیم. اما بعد از پایان کار نشاط عجیبی را تجربه میکنیم.
حالا این تعیین زمان مشخص به فراخور کاری که انجام میدهیم میتواند متفاوت و منعطف باشد.
مهار ذهن بازیگوش
در اینجا شاید ذهن مدام از اینطرف به آنطرف بپرد.
برای من به بند کشیدنش خیلی سخت بود چراکه مدام باید سرچ میکردم و امکان نداشت آفلاین باشم اما تا جایی که توانستم جلوی وب گردی و سرک کشیدن به لینکهای بیربط را گرفتم.
چیزی که حال مرا خوب کرد این بود که بعدازاینکه فایل را برای استاد فرستادم باحوصله نشستم و تمام سایتها و فایلهایی را که حین انجام کار یادداشت کرده بودم، بررسی کردم.
خب ما انجام این کار را دوست نداریم اما وقتی مدام از آن طفره میرویم و زمان زیادی را به آن اختصاص میدهیم بهمراتب سختتر و مشمئزکنندهتر میشود.
فکر کن دو برگ جعفری را پاک میکنی بلند میشوی دو صفحه کتاب میخوانی و بعد سه برگ تره و چهار صفحه نوشتن. اما وقتی توی یک نشست تمام شود دیگر با خیال راحت به کارهای موردعلاقهمان میپردازیم.
به این قرار شاید بتوانیم با کارهایی که دوستشان نداریم رابطۀ بهتری داشته باشیم.
بعد از آن تاریکی خیابان را درحالیکه به سمت خانه میرفتم، تا کاری را انجام بدهم که دیگر دوستش داشتم، پیاده گز کردم.
جالب بود.
این هارا که نوشتی یاد پایان نامه خودم افتادم که بالاخره باید دست از بازیگوشی بردارم و براش وقت بیشتری بزارم.
به نظرم چالش ها این مدلی بیشتر به خاطر افق دید نامعلومشان دوست نداشتنی به نظر میرسند و بعد یک مدت ملال آور میشوند.
هر طرف که سر میچرخونی پایان نامه سلام میکنه.
در هر صورت باید انجامش داد. پس بهتره کاری کنیم که لذتبخش باشه برامون.
موفق و شاد باشی پانیذ عزیزم