حمله به نقاط ضعف
میخواهم راجع به یکی از ضعفهای بزرگ خودم بنویسم.
از دوران نوجوانی همیشه دوست داشتم یک هنر یا مهارت جدید یاد بگیرم اما فقط شروع خوبی داشتم. در میانۀ راه خسته میشدم و میرفتم سراغ کار دیگری.
شاید عوامل دیگری نیز تأثیر داشتند مثل علاقه یا چشماندازی که برای آن ترسیم کرده بودم و یکهو محو میشد یا شاید نداشتن پشتکار که پدرم روی آن تأکید زیادی داشت.
ولی بعد از گذشت چند سال متوجه شدم آنچه مانع من است ضعف در انجام کارهای بلندمدت است.
قبل از ادامۀ ماجرا بیایید کارهایی را که به خاطر ترس و احساس شکست انجام ندادیم، مرور کنیم.
تمام مدتی که در مورد قانون جذب میخواندم و مینوشتم به این عبارت برخورد میکردم: «ذهنیت درست»
ولی من فکر میکنم کافی نیست.
ما باید به ترسها و محدودیتهایی که خودمان در ذهن ایجاد کردهایم غلبه کنیم.
خب، من سعی کردم هر فعالیتی را که شروع میکنم، از درس خواندن گرفته تا هنر و شغل، همه را در بخشهای کوتاهمدت تنظیم کنم و بعد از رسیدن به نتیجه بقیۀ کار را پی بگیرم.
بهاینترتیب توانستم ضعف خودم را به قدرت تبدیل کنم. کسی که کارهایش را خیلی منظم و دقیق انجام میدهد.
یک دوران طولانی علاقۀ عجیبی به نوشتن رمان داشتم. چند بار هم شروع کردم اما به در بسته خوردم و درنهایت هر چه بود را از بین میبردم.
برای این موضوع برادرم وبلاگ نویسی را پیشنهاد داد و شروع کردم به انتشار نوشتههای کوتاه. این کار، هم ولع مرا به نگارش رمان کم کرد و هم به من نشان داد که این مسیر راحت و بیدردسر نیست.
وقتی ضعفهای خودمان را نادیده میگیریم، اشتباهات پیدرپی تکرار میشوند و به موفقیت نخواهیم رسید. بهتر است برای بهبود آنها سفری درونی را آغاز کنیم.
گاهی ما بدون اینکه از ضعفهایمان درک کافی داشته باشیم یا بهدرستی آنها را بشناسیم دچار اضطراب میشویم و این ترس ما را پس میکشد. ضعفها روزبهروز قویتر میشوند و زمینمان میزنند.
گرانت کاردون عزیز میگوید: «ترسهایتان را بخورید. نگذارید این ترسها از عقبنشینی شما و زمانی که برای رشد در اختیارشان قرار میدهید تغذیه کنند.»
اگر به آنها اجازۀ رشد بدهیم هیولایی بزرگ میشوند که اعتمادبهنفسمان را میبلعند.
میتوانیم بهجای نگاه منفی به نقاط ضعف آنها را به قدرت تبدیل کنیم و از آنها نردبانی برای بالا رفتن بسازیم.
قدرت بینهایت ذهن گاهی میتواند بستری باشد برای رشد و گاهی هم سدی برای رسیدن به رؤیاها و آرزوها.
بااینحال شاید همین محدودیتهای ذهنی به ما قدرت انتخاب بدهند تا بهتر و تأثیرگذارتر عمل کنیم.
شاید دوست داشته باشید این مطلب را هم بخوانید:
در اینستاگرام با هم شعر بخوانیم
سلام..
به قانون جذب و ذهنیت درست اشاره کردید.
چرا پذیرفتیم واقعا؟
کافی نیست؟ یا اصلا درست نیست؟
این مدل حرفای قانون جذب و ذهنیت درست و تصور کنیم تا بدست بیاوریم برمیگرده به اقای ناپلئون هیل.
برای اینکه بدونید ایشون واقعا چه شخصیتی داشتن. پیشنهاد میکنم پادکست کانال بی از علی بندری راجه به ناپلئون هیل رو گوش بدید.
اگر فرصت شد و پادکست رو گوش دادید..خوشحال میشم نظرتون رو با من در میون بذارید.
سلام محمد عزیز
ممنون از پیشنهاد خوبت
حتما سعی میپادکست رو گوش بدم.
این قسمت نوشتتون که میگه: ” وقتی ضعفهای خودمان را نادیده میگیریم، اشتباهات پیدرپی تکرار میشوند و به موفقیت نخواهیم رسید. بهتر است برای بهبود آنها سفری درونی را آغاز کنیم” این قسمتو واقعا لمسش کردم و تا حد خیلی زیادی با پله پله پیمودن مسیر فک میکنم تونستم این ضعفا رو بهتر بررسی کنم و به ادامه مسیر فکر کنم. ادامه مسیر هم از لحاظ برنامه ریزی و اسش و هم ازین لحاظ که ایا ادامه بدم این راهو یا نه. ممنونم از نوشته زیباتون
نوشته هاتون به بازپس گیری روح سرگردانم شدم کمک می کنه.گاهی نقطه ضعف ها در کوتاه مدت نقطه قوت میشن ولی باز در بلندمدت همون نقطه ضعفی هستن که ذره ذره از بینت می برن.بعضی امراض روحی در کوتاه مدت باعث میشن آدم رتبه یک کنکور ارشد بشه اما مثلا قلم آدم رو قلم می کنن ، دامنه ی واژگانیت رو صفر می کنن و مجبورت می کنن خودت رو در زندگی بازنده فرض کنی ولی در مجموع این توی نوعی هستی که تصمیم می گیری موفقیت رو در چه ببینی یا شادی رو در چه تصور کنی.اختلال روحیم به من کمک کرد که امسال رتبه یک ارشد بشم اما به هر حال یه اختلال آزار دهندست که تا آخر عمر همسر منه.این که چگونه باعث شد رتبم یک بشه در حوصله ی خوانش دیدگان شما نیست اما دیدم که بعد از افسردگی شدید راهی ندارم جز دانشگاه.حالا سوال اینه برای آدمی مثل من که یه بیماری عجیبی گرفته ولی دوس داره موفق باشه موفقیت تحصیلی مهمه یا بازپس گیری تمرکزم برای نوشتن ؟ .آدم حسابی و عددی نیستم و قاعدتا دومی .قبلا نویسنده بودم .در این جا و اون جا نوشتم و الان واقعا نمی تونم خوب بنویسم چون تمرکزم کمه اما زندگی زیباست .من همیشه نوشته هاتونو می خونم و خیلی نوشته هاتونو دوس دارم(البته هیچ وقت نظرهام و نوشته هام شبیه گذشته نمیشه و واقعا تمرکز کافی نسبت به محیط بیرونی ندارم که بتونم جملات رو مثل گذشته جفت و جور کنم هرچند هنوز شعر میگم . )شاید رمز موفقیت اندک کنونی من این باشه که به قول شما سفر درونی رو آغاز کردم و ترس هامو خوردم بعلاوه ی این وبلاگ .زیاده گوییم رو ببخشید و سپاس بابت متفاوت بودن نوشته هاتون.
یزدان عزیز
سلام
خیلی خوشحالم که نوشتهها من رو میخونی و دوست داری.
چیزی که از نوشتۀ تو متوجه شدم شاید یک نوع فرار باشه. پناه بردن به درس و دانشگاه برای کمرنگ کردن برخی مشکلات اما شاید تا به جنگشون نری و اونها رو نابود نکنی، فرار فقط تو رو برای مدت کوتاهی دور کنه و مشکلات همیشه دنبال تو باشن.
امیدوارم آغاز سفر درونی برات پر از نتایج خوب و شگفتانگیز باشه و اینجا از شادیها و موفقیتهای پی در پی بنویسی.