چگونه از زندان باورها آزاد شویم؟
به خودم قول داده بودم از کلمهها و عبارتهای منفی استفاده نکنم. ننویسم «نمیتوانم»، نگویم «نمیشود»، فکر نکنم به اینکه «راه به جایی نمیبرد.» (+)
این عبارتها خودبهخود جای خودشان را توی ذهن باز میکنند و شکل میگیرند طوری که مثل امروزِ من ناخودآگاه یا بر زبان جاری میشوند یا روی کاغذ و یا میلولند توی ذهن.
این باورها و کلمات مطلقی که گاه از جریان فکر ما میگذرند عامل نادیده گرفتن توان بالقوه هستند و مانع بداشتن گامهایی برای رسیدن به چیزی که کی خواهیم.
خیلی وقتها میخواهیم کاری را انجام بدهیم اما چیزی از درونمان صدا سر میدهد که «نه من نمیتوانم».
اعتقاداتی که ذهن و فکر ما را محدود و زندانی میکنند و برای جاری شدنمان سدی بزرگ و محکماند.
باورهایی که نهتنها جلوی رشد را میگیرند که موقعیت فعلی ما را هم به خطر میاندازند.
حالا اگر این اعتقادات در ذهن جان بگیرند با هر کلمۀ منفی ریشهشان محکمتر میشود.
این روزها سعی میکنم گفتگوی درونی خودم، چه روی کاغذ چه شفاهی را تغییر دهم. اگر کاری در حوزۀ موردعلاقهام پیشنهاد شود دیگر نمیترسم که مبادا از پس آن برنیایم.
میخواهم باور کنم که هیچچیزی نمیتواند مرا محدود کند و از کار کردن بازدارد.
مدتی است که برای از بین بردن این باورهای منفی در مورد خودم آنها را فهرست وار مینویسم و دلایلشان را شرح میدهم. فکر میکنم هرکدام از آنها ریشه در گذشته دارند و باری است که از اتفاقی ناخوشایند، ترسی کشنده، جدالی ناموفق، شکستهای متوالی و… روی دوشمان مانده.
برخی موارد فهرست خودم را مینویسم:
- میتوانم به استقلال مالی برسم؟
- من میتوانم به یکی از برترینهای حوزۀ کاری خودم تبدیل شوم؟
- بهتنهایی از پس کارهایی که میخواهم انجام دهم برمیایم؟
- فکر میکنم فلان مسئله هیچوقت در زندگی من تغییر نخواهد کرد. چرا؟
هر چه سؤالات بیشتری داشته باشم باورهای منفی و محدودکنندهام را راحتتر میشناسم و هر چه شرح مبسوطتری داشته باشند راهحلهای بهتری به ذهنم میرسند.
وقتی این اعتقادات را به چالش میکشیم ممکن است ببینیم چیزی که ما را محدود میکرده بهراحتی حذف میشود.
برای رهایی از باورهایی که دستوپایمان را بستهاند ابتدا باید خودمان رها باشیم. باید بخواهیم که آزاد شویم و این با تغییر گفتگوهای درونی یا آنچه به خودمان نسبت میدهیم و جدی گرفتن تواناییها و قابلیتهایمان.