چرا باید رؤیاهای بزرگی داشته باشیم؟

مطمئنی می تونی؟

یه دختر تنها چطور از پس خودش برمیاد؟

اصلاً مگر شیراز خودمون چشه که می‌خوای بکوبی بری تهران؟

این همه اقتصاد خوندی حداقل برو کارمند بانک شو.

انقدر بلندپروازی می‌کنی آخرش با سر می‌خوری زمین.

سنگ بزرگ نشونۀ نزدنه.

از این حرف‌ها زیاد شنیدم وقتی‌که از آرزوها و رؤیاهایم می‌گفتم؛ اما هر چه بیشتر گفتند، مصمم‌تر و قوی‌تر شدم. راه خودم را پیش گرفتم و حالا جایی هستم که دو سال پیش به همین قصد پاشنۀ کفش‌هایم را ورکشیدم و راهی تهران شدم.

هر چه به عقب برمی‌گردم می‌بینم همیشه از این فانتزی‌ها و رؤیاهای بزرگ داشته‌ام و چشم‌اندازهای عجیب‌وغریبی برایشان ترسیم می‌کرده‌ام.

نه‌تنها من، که همۀ ما رؤیاپردازیم مهم این است که در مرحلۀ رؤیاپردازی می‌مانیم یا نه.

ممکن است بعد از ساعت‌ها نقشه کشیدن بلند شویم و راه همیشگی را طی کنیم یا نه، با عزم و اراده، قدم در مسیری متفاوت بگذاریم، برای رسیدن به آنچه در ذهن داریم.

تعداد آن‌هایی که در دستۀ اول قرار می‌گیرند همیشه بیشتر است.

به گمانم آرزوهای بزرگ بستری هستند برای رشد و موفقیت. جایی که علیرغم شکست و درد و رنج ناشی از آن به‌جای رها کردن رؤیاها، دست روی زانو می‌گذاریم، بلند می‌شویم و ادامه می‌دهیم.

یک روز از خواهرزاده‌ام پرسیدم سوغاتی چه می‌خواهی، گفت: آدم فضایی!

او یک آرزوی بزرگ داشت و آن را بیان می‌کرد چون از محدودیت‌ها و مانع‌هایی که بزرگ‌ترها برای خودشان قائل هستند بی‌خبرند.

ما هم می‌توانیم کودک درونمان را کمی پررنگ کنیم و به رؤیاهای بزرگ خودمان برسیم. شاید کسانی که از بیرون ما را می‌بینند تلاشمان را برای رسیدن به مقصودی که ناهنجاری یا خلاف عرف جامعه به‌حساب می‌آید، مذبوحانه بدانند‌ درحالی‌که قرار نیست هر چیز بی‌فایده و غیرطبیعی از نظر دیگران، غیرممکن هم باشد.

گاهی تنها بازدارندۀ اصلی رسیدن به رؤیاها خودمان هستیم چراکه به‌اندازۀ کافی به توانایی‌ها و ظرفیت‌هایمان اعتماد نداریم.

می‌توانم بگویم به همین دلیل خیلی وقت‌ها خواسته‌های خودم را نادیده گرفته‌ام و از کنارشان رد شده‌ام.

شاید بهتر باشد برای اینکه آنچه در ذهن داریم از مرحلۀ رؤیا خارج شود آن‌ها را با جزئیات کامل مکتوب کنیم. این‌طوری خواهیم دید چیزی که ما را می‌ترساند خیلی راحت‌تر از تصور ما قابل‌دسترس است. مسیر روشن می‌شود و دیگر نگران نیستیم که مبادا با هر گامی که برمی‌داریم داخل گودال بیفتیم.

اهمیت این رؤیاها چیست؟ چه اتفاقی برای ما می‌افتد؟

 

تمرکز

رؤیاهای بزرگ ما را متمرکزتر می‌کنند. اگر افرادی را که ازنظر ما موفق هستند، در نظر بگیریم، می‌بینیم که بدون توجه به حاشیه‌هایی که در مسیرشان وجود دارد با تمرکز بر هدف پیش می‌روند و اجازه نمی‌دهند حرف‌ها و رفتارهای منفی آن‌هایی که توان حرکت ندارند پای رفتنشان را سست کند.

علاوه بر این همۀ چیزها و افرادی که با اهداف ما هماهنگ هستند و ممکن بود قبل از این به آن‌ها توجهی نداشته باشیم جلوۀ بیشتری پیدا می‌کنند.

بعدازآن خودبه‌خود در مسیر درست قرار می‌گیریم.

انگار با چشم دوختن به هدفی که در انتها می‌خواهیم به آن برسیم اطراف خودمان را غربال می‌کنیم و تهِ ظرف آدم‌ها، رویدادها، کتاب‌ها، صداها و مکان‌هایی می‌ماند که با ما همسو هستند.

با تمرکز روی رؤیاهای بزرگمان به آن‌ها جان می‌دهیم.

 

توسعۀ فردی

وقتی اهداف بزرگ داریم می‌بینیم که نمی‌توانیم با همان کارهایی که همیشه انجام می‌دادیم، مهارت‌های قبلی، کتاب‌هایی که می‌خواندیم یا ارتباطاتی که محدود به یک حوزۀ خاص بوده‌اند، به آنچه می‌خواهیم برسیم. این‌طوری نمی‌توانیم انتظار نتایج متفاوت داشته باشیم.

بنابراین مجبور می‌شویم برای بهبود خودمان تلاش کنیم. بدون تغییر هیچ آرزویی محقق نمی‌شود.

وقتی رؤیای یک زندگی بهتر و خارق‌العاده‌تر را در سر نمی‌پرورانیم به زندگی روزمره و بدون هیجان و تنوع تن می‌دهیم و برای تغییر آن تلاشی نمی‌کنیم.

تغییر هم همیشه راحت نیست و گاهی ناهمواری‌ها و سنگ و سنگلاخ حرکت ما را کند می‌کند.

حدود دو سال پیش در زندگی شخصی متحمل شکست شدم. ازآن‌جهت می‌گویم شکست که هدفی را برای بلندمدت تنظیم کردم و در نیمۀ راه همه‌چیز ویران شد. یک تصمیم اشتباه از پایه؛ اما همان اتفاق بالی شد برای پرواز من و نگاه مرا به‌شدت به خیلی از مسائل تغییر داد. دستاورد بزرگ آن صبر بود و انعطاف بیشتر.

فکر می‌کنم شاید شکست‌ها به‌جای اینکه مانع باشند، به رشد ذهنی و فکری ما کمک کنند.

برای آن‌هایی که می‌خواهند به تن آرزوهایشان جامۀ عمل بپوشانند، ناکامی‌ها ابزاری برای موفقیت در درازمدت هستند نه سدی بزرگ که افق دیدشان را محدود کند.

 

مدیریت زمان

مدیریت زمان برای من همیشه یک بحث کلیشه‌ای بوده که هیچ قانون و ترتیبی برایش قائل نبودم؛ یعنی نمی‌توانستم بنشینم و با دودوتاچهارتا، ثانیه‌ها و ساعت‌هایم را تقسیم کنم. تلاش کردم اما موفق نبوده.

حالا اما فکر می‌کنم وقتی یک رؤیای بزرگ داریم که می‌خواهیم حتماً به آن برسیم خودبه‌خود زمانی که باید برای یادگیری و کسب مهارت‌های لازم در راستای آن صرف کنیم جای خود را میان‌ روزها و شب‌هایمان پیدا می‌کند و نظم بیشتری می‌گیریم. البته برای کنترل و اولویت‌بندی همین کارها باید برنامه داشته باشیم که تعیین اولویت‌ها هم به گمانم خیلی سخت است اما ممکن.

 

اشتیاق

یکی از چیزهایی که ما را در ادامۀ راه مصمم‌تر می‌کند دستاوردهای کوچک است. به نظرم وقتی در هر مرحله نتیجۀ دلخواه می‌گیریم شوق پیش رفتن در وجودمان بیشتر از هر چیزی زبانه می‌کشد. جمع‌ کردن همین دستاوردهای کوچک و کنار هم قرار دادنشان است که ما را به نقطۀ موردنظرمان می‌رساند.

 

کلمه‌ها

ازآنجاکه عاشق کلمات هستم و به آن‌ها حساسم، فکر می‌کنم داشتن رؤیاهای بزرگ و تلاش برای رسیدن به آن‌ها واژگانی را که به کار می‌بریم، هم ‌تغییر می‌دهد.

یعنی دیگر نمی‌توانم، نمی‌توانی، نمی‌دانی، نمی‌شود، نه، نرو، غیرممکن و تمام واژه‌های منفی این‌چنینی را، نه می‌گوییم و نه می‌شنویم و جای خودشان را به تلاش، توانایی، اعتمادبه‌نفس، لبخند، می‌توانم، می‌شود، می‌خواهم و… می‌دهند.

همین جابجایی سادۀ کلمات، نقش خیلی مهمی در پیشرفت ما در مسیری که می‌خواهیم، دارد.

وقتی رؤیاها را جدی می‌گیریم از قدرت بی‌نهایت خودمان برای دستیابی به آن‌ها حیرت می‌کنیم.

درنهایت به قول کنفوسیوس: «اگر به ستارگان شلیک کنی و ماه را بزنی، اشکالی ندارد. مهم این است که به چیزی شلیک کنی. بسیاری از مردم اصلاً شلیک نمی‌کنند.»

 

شاید دوست داشته باشید این مطالب را هم بخوانید:

جدی گرفتن رؤیاها

آیا در مسیر درست قرار داریم؟

کانال تلگرام چگونه شاعر شویم؟

 

۴ نظر

نظر خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *