داستان زندگی شما چیست؟
«من زهرا شریفی هستم. در زمستانی سرد به دنیا آمدم. بعد از گذراندن دوران ابتدای و راهنمایی با علاقۀ زیاد وارد رشتۀ ریاضی شدم و چهار سال را با انتگرال و مشتق و مثلثات گذراندم. بعدازآن اما دل به رشتۀ اقتصاد دادم و در همین رشته ادامه تحصیل دادم…»
شاید برای تعریف کردن داستان خودمان اینطوری شروع کنیم یا چیزی شبیه به چنین متنی بنویسیم.
اما فکر میکنم داستان هر فرد واقعیتهای درونی اوست. آنچه ادغام میکند یا بخشهایی که تا همیشه در دلش میماند و آنهایی را که خراب میکند تا دوباره بسازد.
داستان زندگی ما هویت ماست. علاوه بر اینکه درون ما را منعکس میکند میتواند شکلدهندۀ وجودمان هم باشد.
وقتی داستان خودمان را برای دیگری تعریف میکنیم تنها یک روایت است از آنچه بر ما رفته اما وقتی در ذهنمان به آن میپردازیم هم یک قصه است یا یک مسیر که نقطهبهنقطهاش را خودمان پیش برده و خدایت کردهایم؟
همۀ ما برای برقراری ارتباط با دیگران داستان خودمان را میگوییم. گاهی با بیان رنجها برای ایجاد همدلی و گاهی از عشق و شادی برای همراهی. سخت است که انسان باشیم و میان جامعه زندگی کنیم و به داستان زندگی خودمان بیتوجه باشیم.
داستانگویی چه مثل قصۀ مادربزرگها ساده، چه روایتی دقیق و رسمی و پیچیده، واقعی یا رؤیا راهی است برای شناخت و درک جهان اطرافمان.
هر آدمی ممکن است داستانی داشته باشد از عشق، حرفه، خانواده، تحصیل و… که ممکن است هرکدام جدا باشند و یا با دیگری هم مسیر شوند. مثل کسی که در دانشگاه عاشق میشود!
توالی اتفاقات و صحنههایی که در ذهنمان وجود دارد میتواند تغییر تفکر و رشد ما را بهمرور نشان دهد. میتوانیم از طریق آنها شخصیت حقیقی خودمان را کشف کنیم یا حداقل کمی از آن را بشناسیم.
پای حرف بچهها که مینشینیم از رؤیاپردازیهایشان میگویند و جوانترها از تغییراتی که میخواهند در زندگیشان به وجود بیاورند و پدربزرگ و مادربزرگها از آرامش و دوری از تنش.
همۀ اینها به ما دید گستردهای میدهد. میتوانیم از قصههای دیگران بقاپیم و بچسبانیم گوشهای از زندگی خودمان یا حتی با برداشتن رنگی از طیف وسیع رؤیاهایشان تصورات خودمان را محقق کنیم.
داستان غالب در جامعۀ ما برای اکثر افراد این است: «مدرسه، دانشگاه، شغل، ازدواج و درنهایت فرزند آوری.» خیلی وقتها فکر میکنیم اگر از این خط خارج شویم بدبختترین فرد عالمیم درحالیکه میتوانیم از جایی به بعد داستان خودمان را بسازیم و خوشحال باشیم تا اینکه مدام به پشت سر نگاه کنیم و آه بکشیم.
شاید دلیل داستانسرایی ما تلاش برای پیشبینی آینده است. چنگ میاندازیم به گذشته و میخواهیم آینده را از آن بسازیم اما به قول آدلر: «آینده نسخۀ دوم گذشته نیست» بنابراین شاید بهتر باشد گاهی تکهتکههای گذشته را تخریب کنیم و از آن بنایی جدید برای آینده بسازیم.
در داستان همۀ ما امکان بازنویسی وجود دارد. مک آدامز میگوید: «گذشته برای سرگرمی است.»
برای اینکه پویاتر باشیم، رها باشیم، آرزوهایمان رنگ حقیقت به خود بگیرند و با دیگران جنبوجوش بیشتری را تجربه کنیم در قصههای خودمان از موفقیتها بگوییم، از شادیها، تجربهها و تلاشهایی که به دستاوردهای مثبت منجر شد، از چیزهایی که یک تغییر مثبت حداقل در یک نفر به وجود بیاورد.
اگر از گفتن داستان خود برای دیگران معذب میشوید یا فکر میکنید نمیتوانید از زندگی خودتان چیزی به دیگران بگویید نگران نباشید همین الان دستبهکار شده و زندگی خودتان را کلمه به کلمه بریزید روی صفحه.
شاید دوست داشته باشید این مطالب را هم بخوانید:
چرا باید داستان خودمان را بگوییم؟
چرا باید روزی ۱۰۰۰ کلمه بنویسیم؟
زهرا دوست متممی من. سلام
برای من تعریف داستان زندگیم و گذشته کار دشواری هست. یه نوع احساس گناه بهم دست میده راجع به گذشته. هرچند واقعا زمان هایی بوده که با تمام وجود تلاش کرده ام اما چون مسیر تحصیلی ام را تغییر داده ام احساس میکنم تمام ان تلاش ها بی فایده بوده و من ادم گناهکاری هستم.
البته مدام تاکید دارم که اینطور احساس میکنم و دوست ندارم که اینطور احساس کنم!
اما مگر چقدر ما رو احساستمون کنترل داریم؟
این نسخه از الان من و با این توانایی ها شاید خیلی کم!
اما امیدوارم با کمک معلم عزیزم محمد رضا و شما دوستان متممی بتونم قوی و قوی تر شم و دید بهتری نسبت به گذشته و حال و اینده داشته باشم.
سلام محمد عزیز
شاید نوشتن داستان زندگی و تعریف مسیری که طی کردیم و آنچه تصور میکنیم باعث بشه از این بار گناهی که حس میکنی کم بشه. مهم اینه که الان چه کاری انجام میدی و چه دستاوردهایی داشتی. قطعاً نمیشه گفت چون مطابق میل بقیه یا اغلب جامعه عمل نکردیم پس ما گناهکاریم.
امیدوارم بعد از این راهی که طی میکنی خوشحالت کنه و داستان زندگی خودت رو بسازی.
سلام. عالی بود.
خانم شریفی عزیز سلام .
دوست ندارم با اسم کوچک برایتان بنویسم چون دور از ادب است، اخه از زمانی که بااین سایت و شما به طور اتفاقی اشنا شدم به جوراب البته (چاپلوسی) نباشه شما استاد خودم می دانم نمی دانم درست یا غلط ولی فکر می کنم بخاطر این بود که همیشه از خدا می خواستم اینقدر به من قدرت و جرات را بده که بتونم از تصوراتم ، ماجراها ، دلسوزی ها، کار های خوب وبدی که انجام دادم بنویسم حالا با شجاعتی که از نوشته هاتون می گیرم دلم قرص می شه که منم می تونم بنویسم داستان پردازی کنم.
واقعا عالی بود.
ممنونم جناب روانشاد.
البته من استاد نیستم و در این مسیر در حال یادگیری هستم.
سعی کنید بنویسید و منتشر کنید. نظم و دقت شما رو در نوشتن افزایش میده.
راستش من از بچه گی وقتی از چیزی یا کسی ناراحت میشدم دست به قلم میشدم مینوشتم انقدر مینوشتم تا خالی بشم ولی یه عادت بدی که داشتم فقط از تلخیها مینوشتم واروم میشدم خیلی نوشتم ودراخر همه رو پاره کردم …الان چندوقیه دوباره دلم میخواد بنویسم ودیگه پاره اشون نکنم دلم میخواد قصه ی زندگیمو بنویسم ولی نمیدونم باید از کجا شروع کنم
سلام سمیه نازنین
چه خوبه که برای رهایی از دغدغههات نوشتن رو انتخاب کردی.
نیازی نیست قصۀ زندگیت خطی باشه و شروع و پایان مشخصی داشته باشه. سعی کن از هرجایی که دوست داری شروع کنی به نوشتن و بعد قطعهها رو کنار هم بچینی.
سلام خسته نباشید من داستان رمانی حقیقی می نویسم به نظر شما آیا بهتر است ار اسم های واقعی خودشان استفاده کنم یا اسم هایشان را تغییر بدهم ممنون اگر بتونید منو کمی راهنمای کنید .
سلام. ممنونم.
فکر نمیکنم خیلی اهمیتی داشته باشه. اگر ماجرا خیلی شخصیه خب بهتره از اسم مستعار استفاده کنید.
از مدت ها قبل تصمیم گرفتم که داستان زندگیم رو بنویسم بخاطر اینکه بعد از پایان نوشتن داستان ، دوست دارم که اون کتاب رو بخونم و شناخت کاملی نسبت به نویسنده (خودم) پیدا کنم …
من فکر می کنم این کار به خودشناسی و رشد کمک می کنه به شرط اینکه در ارزیابی اتفاق و رویدادهای زندگی مون قضاوت صادقانه داشته باشیم
سلام خانم شریفی من از متن های شما راضی هستم .من زهرا پورمیردادی هستم …من میخوام داستان عاشقانه بنویسم درباره ی خودم و عشقم اما نمیدونم از کجا شروع کنم؟ اولش چی بنویسم ؟ چطوری شروع کنم؟ کلی سئوال تو ذهنم میاد اما هرچی فکر میکن هیچی به ذهنم نمیاد …. من عاشق نویسندگی هستم … اما دوست دارم روانشناس بشم … میخواستم از شما هم نظر بگیرم من میتونم هر دو شغل رو داشته باشم
سلام زهرای عزیز
چقدر خوبه که به نوشتن علاقه داری. نگران نباش. هرچیزی که به ذهنت میرسه رو توی یک دفتر یا فایل مشخص یادداشت کن و تداعیهات رو بنویس. بعدا برای نوشتن داستانت بهشون رجوع میکنی و به داستانت شکل میدی.
در مورد شغل هم چراکه نه؟ ما کلی نویسندۀ وکیل و معلم و پزشک داریم.