۵ دلیل برای استفاده از گفتگو در داستان
امروز شروع به خواندن «تماماً مخصوص» عباس معروفی کردم.
داستان اینطوری شروع میشود:
آندریاس آوه ناریوس به من گفت: «تو اینجوری نبودی عباس! باور نمیکنم که این تو باشی.»
بهاینترتیب در خلال گفتگوی آندریاس و عباس شخصیتهای قصه معرفی میشوند و روند آن شکل میگیرد.
این سبک نوشتاری مرا که قصد داشتم فقط چند صفحه بخوانم تا پایان فصل کشاند. فهمیدم جذابیت آن همین گفتگو و بیان حالات شخصیتها است.
در ذهن خودم کتابهایی که خواندهام را مرور کردم و دیدم داستانهایی که در آن گفتگو شکل میگیرد را بیشتر دوست دارم و یکی از بهترینِ آنها «طوطی مردۀ همسایۀ من» از ابراهیم گلستان بوده.
به گمانم گفتگوها یک ابزار بسیار مفید در هر داستان هستند. چرا؟
۱
یکی از ویژگیهای اصلی گفتگو این است که داستان را مستقیمتر و بهتر از راوی توضیح میدهند. مخاطب را وارد قصه کرده و پیش میبرند. برای مثال در داستان طوطی مردۀ همسایۀ من ردوبدل شدن دیالوگ بین دو همسایه و حین آن شخصیتهای دیگر مثل افسر و پاسبان فضایی جذاب و پرهیجان ایجاد میکند و خواننده برای دانستن ادامۀ ماجرا ترغیب میشود.
۲
شخصیتها معرفی شده و کمکم تکامل پیدا میکنند. با خواندن داستان مخاطب سیر تغییرات آنها را متوجه میشود و همین عامل پویایی ایجاد میکند. معمولاً در هر داستان خلقوخوی حداقل یکی از شخصیتها تغییر میکند. در داستان ابراهیم گلستان مرد همسایه تا انتهای قصه حالات مختلفی را از خود نشان میدهد. چیزی که اصلاً از ابتدا قابلتصور نبود. فکر میکنم در این مورد تأثیرگذاری گفتگو خیلی بیشتر از توضیح دادن راوی است. من سعی کردم این ماجرا را بدون دیالوگ بنویسم اما توصیف درماندگی مرد حداقل از من برنیامد.
۳
با توجه به کتابهایی که خواندهام، فارغ از نوع قصه و پیچیدگیهای آن احساس کردم داستانهایی که شخصیتها در آن گفتگو میکنند و قصه بر اساس آن روایت میشود سرعت بیشتری دارند.
یک پاراگراف که در آن راوی خطبهخط ماجرایی را توضیح میدهد بااینکه همان موضوع حین گفتگو روایت شود خیلی متفاوت است.
۴
گفتگوها از قضاوت و توضیحات اضافی راوی عاری هستند. به همین دلیل واقعیتها را بهتر نشان میدهند. یک گفتگوی خوب مخاطب را سریع به خود جذب میکند و به او اجازه میدهد بهطور مستقیم از اتفاقاتی که میافتد نتیجهگیری کند.
۵
یکی از بهترین راههای توصیف شخصیتها، زندگیشان، نوع ارتباط آنها با هم است و دربارۀ اینکه چه دغدغهای دارند، چطور حرف میزنند و در تنهایی با خود چه میگویند اطلاعات زیادی به مخاطب میدهند.
یعنی نویسنده از ابزار گفتگو استفاده میکند و از زبان شخصیتها بهطور غیرمستقیم اطلاعاتی را در اختیار خواننده قرار میدهد. میتوان چیزهایی دربارۀ کودکی فرد، شهری که در آن زندگی میکند و تاریخچهاش، دورۀ زمانی داستان یا جزئیاتی که بخشی از داستان نیست اما به درک آن کمک میکند را از طریق گفتگو توضیح داد.
با خواندن صحبتهای عباس و آندریاس متوجه میشویم که چه شغلی دارند، کجا زندگی میکنند، آرزوهای آنها چیست، از چه چیزی رنج میبرند و اینها همه به روند قصه و به چالش کشیدن مخاطب کمک میکند.
علاوه بر این خواننده میتواند از طرح داستان نیز تا حدودی آگاه شود.
چگونه از گفتگو در داستان استفاده کنیم؟
-اگر میخواهید با استفاده از گفتگو داستان خود را پیش ببرید یک راه مؤثر این است که هر شخصیت صدای متمایزی داشته باشد. به این صورت که از کلمهها یا لحن خاصی برای او استفاده شود یا برخی رفتارها فقط برای او تعریفشده باشد طوری که خواننده بدون نشانه هم شخصیت را شناسایی کند.
چراکه هر شخصیت در یک رمان منحصربهفرد است. همۀ آنها با افکار متفاوت به شیوههای فردی خود عمل میکنند.
شخصیتهای یکسان و شبیه به هم قصه را کسالتبار میکنند. حرف زدن یک استاد دانشگاه با یک راننده کامیون خیلی متفاوت است. حتی همان راننده کامیون هم در موقعیتهای مختلف مثلاً در خانه با همسرش، فروشگاه با فروشنده، با فرزندش و… به شیوههای گوناگونی صحبت میکند.
برای رسیدن به این منظور بهترین کار خوب گوش کردن است. در محل کار، توی اتوبوس و مترو، هنگام بازی بچهها و… بهدقت هر چه دیگران میگویند را بشنوید تا بتوانید با لحن و ادبیات افراد مختلف در گروههای متفاوت آشنا شوید و در شخصیتپردازیها بهوسیلۀ گفتگو از آنها استفاده کنید.
حتی میتوانید با آنها وارد گفتگو شوید.
یک داستان خوب علاوه بر طرح و موضوع جذاب و قوی نیاز به شخصیتهایی دارد که قابلباور و موردپذیرش مردم باشند.
-گفتیم که گفتگو پیش برندۀ داستان است و اطلاعاتی را در اختیار مخاطب میگذارد؛ یعنی باید هدف داشته باشد.
آنتونی تروپولو میگوید: «گفتوگو بهطورکلی بخش قابلقبول رمان است، اما این تنها زمانی است که بهنوعی داستان اصلی را کامل کند و پیش ببرد»
برای مثال:
-سلام
+علیک سلام
-خوبی؟ چه خبر؟
-ممنون. سلامتی
+چقدر لباسی که پوشیدی قشنگه
و…
این مکالمه همان چیزی است که هرروز بین هزاران نفر اتفاق میافتد اما نه معرف شخصیت جدیدی است و نه چیزی به داستان اضافه میکند و فقط خواننده را خسته و از ادامه خواندن منصرف میکند.
بنابراین بهتر است چنین دیالوگهایی در قصه نوشته نشوند.
از خودتان سؤال بپرسید:
اگر گفتگو حذف شود باز هم داستان معنی دارد؟ آیا با گفتگو شخصیت داستان بهتر معرفی میشود؟ چه چیزی را در ذهن مخاطب ایجاد میکند؟ آیا شما را به هدفتان نزدیکتر میکند؟
-گفتگوها هرچه کوتاهتر باشند خواندنیتر هستند. به قول نیجر واتس: «گفتگو مانند بوتۀ رز است که اغلب پس از هرس شدن بهبود مییابد. من توصیه میکنم برای کوتاه کردن دیالوگ آن را بازنویسی کنید. خوانندگان شما نمیخواهند یک سخنرانی واقعی را بخوانند، آنها میخواهند گفتگو با قصه درگیرشان کند»
–حین نوشتن گفتگو اگر به فضای رخ دادن آن و احساسات گویندگان و شنوندگان اشاره شود برای خواننده قابلفهمتر و جذابتر خواهد بود.
مخاطب دوست دارد بداند افرادی که با هم حرف میزنند کجا هستند، چه پوشیدهاند یا درگیر چه حال احساسی هستند مثل غم، شادی، دلهره و…
ببینید:
گفتم: «چه بد! وظیفه فضولیتون ناقص میمونه تا فردا بشه»
ساکت شد. تو لک رفت. آمد کنار میز افسر به آن تکیه داد. بعد سر برگرداند و به نفرت به من نگاه کرد. غیظم رفته بود و خندهام میگرفت. میخواستم بپرسم صداها را چه جور اینهمه دقیق میشنیده است که دیدم وارفت و لبش لرزید و چرخید و نشست و گفت: «ناقص و کامل بی تفاوته. فردایی نیس. دیگه.» و انگار نفسش تنگ شد؛ و صدایش شکست. «کدوم فردا؟» و صدایش برید.*
در این بند علاوه بر گفتگوی دو نفر فضا و حالت حرف زدن دو فرد را هم میتوانیم تصور کنیم.
*طوطی مردۀ همسایۀ من-ابراهیم گلستان
اتفاقی اومدم اینجا، و یه چیز خوب خوندم. ممنون.
خیلی عالی بود ممنونم.. من واقعا این مطلب قشنگ ونکته کلیدی رو نمیدونستم
مهدی نوربخش
ممنون از مطلب آموزنده ای که مطرح نمودید. در صورتی که در مورد فرا داستان مطلب بگذارید ممنون