گریزِ دلنشین
وقتی تنها، عصبانی، آشفته، بیقرار و خستهام یا چیزی مرا از حالت عادی زندگی خارج میکند بهشدت پُرخوان میشوم.
تنها چیزی که میتواند مرا آرام کند خواندن بیوقفۀ کتاب است. غوطهور شدن در دریای رمانهای مختلف و درگیر شدن با قصهها کاری با من میکند که انگار تمام تألمات درونیام بهیکباره فرومینشیند و میتوانم آزاد و رها دنبالۀ شاد زندگی را بگیرم و پیش بروم.
شاید این کار نوعی فرار باشد اما گریزی است دلنشین از تلخیها و سیاهیهایی که ناگزیرند و غیرقابلپیشبینی تا سبکبالی و آرامش.
آنجا که نمیشود چنگ در صورت زشت زندگی انداخت میتوان غرق شد میان کلمهها.
درون قصهها واقعیتهای خیالی میبینم که همهچیز در آن راهحل دارد و نتیجه. پیکار آدمها با سختیها گاهی راهنشانم میدهند و یک وقتهایی هم مشکلات را حقیر و ناچیز میکنند در ذهنم و یاد میگیرم کنار بیایم با آنچه مرا میآزارد.
در میان کتابها یک جهان جایگزین معتبر هست که ساکنان آن با معضلاتی که ممکن است من هم با آن مواجه شوم یا شدهام مبارزه میکنند. مقابله با اشتباه و کشف راهحل را میآموزم و گاهی هم در یک جریان متلاطم و پرپیچوخم گرههای درونیام را میگسلم.
شعر و قصه اینجا مرا از دنیای بیرحمی که برای خودم ساختهام بیرون میکشد و فضای سرگرمکننده و آرامبخشی میسازد.
ترجیح میدهم برای تسکین روح و جانم بهجای غر زدن و ناله و فرستادن خشم خودم به هر جای ممکن، آنقدر کتاب بخوانم تا به پرواز درآیم.
سلام… دقیقا حال روزهای من…