نامههایی که خواندهام
علاقۀ من به نامه نوشتن تقریباً مشخص است حتی از همین پستهای وبلاگ.
اما یکی از لذتهای زندگیام خواندن نامههای دیگران است.
آنچه صمیمتها، عشقها، نگرانیها و حتی دلخوری و کدورتها را از طریق کاغذی مهرومومشده به دست دیگری میرساند. گاهی این نوشتهها بخشی از وجود آدمی است و بدون آنها انگار اویی که باید باشد نیست و یکچیزی گُم است همیشه. شاید برای من هم همینطور است که ننوشتن بیقرارم میکند و آشفته.
مدتی است که نامه نوشتن به خودم را از سر گرفتهام و فکر میکنم چه کسی بهتر از خودم میتواند مخاطب نوشتههایم باشد؟
امروز تصمیم گرفتم بخشهایی از نامههایی که خواندهام را اینجا بنویسم و کمی از این حال خوشم را با شما شریک شوم:
از نامههای نیما به عالیه
محبتِ من تو را جذب میکند. یقین بدار تمام قلبها مثل قلب شاعر آفریده نشده است. ضعف و شدت در تمام اشیاء مشاهده میشود. پس هیچکس مثل من، تو را دوست نخواهد داشت.
از نامههای نیما به برادرش
از کسی که با تو کار میکند بهمحض اینکه به تو دروغی گفت و چیزی را از تو پنهان کرد، یا دقت نکرده چیزی را که تو شک پیدا کردهای تصدیق کرد، احتیاط کن. به خویش و آشنا اطمینان نکن که غالباً با همین اطمینانهای ساده شخص را دچار مخاطره و ضرر کلی میگرداند.
به زبان شیرین و قیافههای پر از هیجان مردم نگاه نکن، آنها را با اعمال حقیقیشان بسنج.
از نامههای جویس به نورا
عزیزم هیچچیز از تنهای عشقمدار انسانی مفلوکمان باقی نخواهد ماند و چه کسی میتواند بگوید کجا روحهایی که از خلال چشمهایشان به یکدیگر مینگریستند بعداً کجا خواهند بود؟ دعا میکنم که روحم در باد پراکنده شود، به شرطی که خداوند بگذارد به نرمی تا ابد حول گلی تنها و عجیب و به رنگ آبی تیره که آبچکان از باران است، بوزم در پرچین وحشی اوگریم یا اورانمور.
از نامههای کافکا به فلیسه
فلیسه، چرا میکوشیم آدمها را تغییر دهیم؟
این درست نیست.
آدم باید یا دیگران را همانطور که هستند بپذیرد، یا همانطور که هستند به حال خودشان بگذارد.
آدم نمیتواند آنها را عوض کند، فقط توازنشان را برهم میزند. چون یک انسان از قطعههای واحدی درست نشده است که بتوان تکهای را برداشت و به جایش چیزِ دیگری گذاشت. او یک کُل است و اگر آدم یکسویش را بکشد، سوی دیگرش، چه بخواهی چه نخواهی، کشیده میشود.
از نامههای غلامحسین ساعدی به طاهره کوزهگرانی
گذشت روزگاران اگر همهچیز را کهنه و فرسوده میسازد بر آنچه بین من و توست، سایه پوسیدگی و مرگ نیانداخته است. هنوز همهچیز بین من و تو جوان و سالم و شکوهمند است. به یک نوع همدلی و همزبانی رسیدهایم. حرف همدیگر را میفهمیم و احساس میکنیم که صمیمیت ما بیریشه نیست؛ و اگر دیگران چنین چیزی را باور نکنند ما دو تا باور کردهایم. بیهیچ آلایشی با همدیگر ساختهایم و اجر و مزد آن را از لذتی که دنیای صفا و دوستی به هر دوتاییمان میبخشد گرفتهایم.
لحظههای تندوتیز عاشقانه تمام میشود، امیدواریهای بینتیجه، به نتیجه میرسد یا نمیرسد. به هر صورت همهچیز را پایانی پیش میآید و آدمها احساس میکنند وجود دیگران برایشان جهنمی است. چراکه درنیافتهاند و نرسیدهاند و دست خالی ماندهاند. ما این صمیمیت را بیهیچ نظری برای هر دو نفرمان نگهداشتهایم.
پذیرفتن واقعیتهای وجود هم دیگر، چنین هدیهای را به ما بخشیده است، خیالبافیها را کنار گذاشتهایم. همین هستیم و همانکه بودیم. همه را تا امروز نگهداشتهایم. لذت دوستی کمتر از لذت عشق نیست؛ و ما بیآنکه عشق را فراموش کرده باشیم به دوستی هم رسیدهایم.
(دلم خیلی میگرفت از اینکه ساعدی مدام در انتظار نامۀ یار بوده و در تمام نوشتههایش همین را میخواسته: «جواب نامهام را بده»)
خیلی انتخاب جالب و عالی بود خانم شریفی ممنون برای این نوشته جذاب
” به من سخت میگذرد که تو تب کنی. کاش تمام حرارت ها یک جا جمع می شد و به جای اینکه ذره ای به اندام تو نزدیک شود، قلب سمج من را می سوزانید.”
یه قسمت از نامه های نیما به عالیه است. از بین نامه هایی که گفتی فقط مال نیما رو خوندم. اونقدر زیبا و پر از احساس نابِ که هر چه میخونم سیر نمیشم ازش. خیلی دوست دارم نامه های پیشنهادیت رو بخونم:)
چه خوبه که نامههای نیما رو خوندی سهیلا جان. بقیه رو هم اگر بخونی قطعا دوست خواهی داشت.
سلام
نامه جالبی بود
سلام
زهرا خانم شما که در ان نوشته فقط از نامههای آقایان مثال آوردهاید، چرا اعتقاد دارید که “زنان نامهنویستر” هستند؟ چرا این ذهنیت در اغلب دختران و زنان هست که گویا مردان همیشه حق آنها را خوردهاند و زنها خیلی عاطفی و مهربان و نیکو هستند؟ مگر خود تو مدام از سعدی که یک مرد بود و هست و خواهد بود، ذکر خیر نمیکنی؟ خوب چرا به سراغ شاعران زن نمیروی و از ایشان ذکر خیر نمیکنی؟
منتظرم ببینم چه پاسخی برای این افکار و کردار متناقض درونت داری؟
جناب آقای قوامی عزیز
فکر کنم شما پست رو درست و خوب نخوندین.
برای اینکه به جواب برسید هم پیشنهاد میکنم کتاب اتاقی از آن خود نوشتۀ ویرجینیا وولف رو بخونید.