چرا خواندن ادبیات کلاسیک مهم است؟
جامعهای که ادبیات مکتوب ندارد، در قیاس با جامعهای که مهمترین ابزار ارتباطی آن، یعنی کلمات، در متون ادبی پرورده شده و تکاملیافته، حرفهایش را با دقت کمتر، غنای کمتر و وضوح کمتر بیان میکند.
-ماریو بارگاس یوسا
من هم از آن دسته کسانی هستم که تن به خواندن متون کلاسیک نمیدادم. تنها یک گلستان سعدی را به دست میگرفتم و مثنوی معنوی اما با اینکه کلیلهودمنه و منطقالطیر و تذکرهاولیا و شاهنامه و تاریخ بیهقی و اشعار رودکی و… را در کتابخانه داشتیم تنها به ورق زدن آنها و نهایتاً خواندن چند بیت شعر و داستان بسنده میکردم.
اما مدتی است که دربارۀ متون کهن و کلاسیک مطالعه میکنم چراکه تمام آنهایی که قلبشان برای زبان و ادبیات فارسی میتپد روی این مسئله تأکید دارند.
مهمترین چیزی که میتوان دربارۀ کلاسیکها گفت این است که هویت و فرهنگ و تاریخ ما را شکل میدهند. چطور میشود ما به دانستن و فهمِ عقبه و گذشتۀ خود بیاعتنا باشیم؟ بهخصوص اگر دستمان هم بر آتش نوشتن باشد.
آموزههای این کتابها تاریخمصرف ندارند و ازآنجاکه عموماً به مسائل اساسی انسانی پرداختهاند پس برای تمام دورهها و جوامع قابل بهرهگیری هستند. شخصیتها، احساسات، تجربیات، مضامین، ارزشها و دیدگاههای بیانشده را در جامعۀ امروزی پیدا میکنیم و اگر دغدغهمند باشیم سؤالهای مهمی برایمان پیش میآید که به دنبال پاسخ این پرسشها بسیاری از گرههای ذهنیمان بازخواهد شد. بهاینترتیب ذهن را به چالش میکشند. دانستنِ این که شکل این تجربیات چیست و چگونه خودشان را در زندگی ما و دیگران نشان میدهند کمک میکند تا درک عمیقتری از خودمان داشته باشیم.
وقتی متون کلاسیک را میخوانیم دگرگونی جوامع، انسانها، اجتماع و نوع زندگی بشر از گذشته تاکنون را درک میکنیم و میتوانیم مهارت اجتماعی خود را بهبود بخشیم.
آلکساندر سولژنیتسین میگوید: «تنها جایگزین برای تجربهای که خودمان هرگز آن را زندگی نکردهایم هنر و ادبیات است. آنها توانایی شگفتانگیزی دارند، فراتر از تمایز زبان و ساختار اجتماعی، آنها میتوانند تجربه زندگی یک ملت را به دیگران انتقال دهند ادبیات تجارب مهم زندگی را از نسلی به نسل بعد منتقل میکند. بهاینترتیب، حافظۀ زندۀ ملت میشود.»
شاید این نوع ادبیات را مبهم و سخت و غیرقابل درک بدانید که برای دوران معاصر هیچ ارزشی ندارد، اما کلاسیکها بخشی از پازل تاریخ هستند و حتی اگر داستان و افسانههای آنها جذاب نباشند میتوان این نوشتهها را نمایانگر یک سبک نوشتاری منحصربهفرد دانست. اگر متون کهن را نخوانیم چطور میتوانیم از تکامل زبانی آگاه شویم؟ از سازهها، نشانهگذاریها، گرایشها و…
برای کسانی که سودای نویسندگی دارند بهشدت الهامبخش است و حتی میتواند پایه و اساس نوشتههای آنها قرار بگیرد. متون تثبیتشدهای هستند که امتحان خود را پس دادهاند. به راحتی میشود از لحاظ قواعد نوشتن و حتی واژههای بهکاررفته به آنها استناد کرد. حتی میتوانیم خلاقیت به خرج داده و ساختار و سبک خودمان را با توجه به متون کلاسیک اصلاح کنیم یا سبک جدیدی بسازیم اما شکستن ساختار بدون درک و فهم و تسلط کامل بر ساختارِ قبلی ممکن نیست.
شاید جالب باشد که میبینیم خیلی از واژهها منسوخ شده و دیگر استفاده نمیشود، معنی خیلی از آنها تغییر کرده یا در معانی جدید یا مختلف به کار میروند، مثلاً «این خلاف میان ایشان قایم گشت و به مجادله کشید»، قایم در اینجا معنای پنهان، که امروز برای این کلمه رایج است را نمیدهد و به معنی سخت و استوار است.
از طرفی بازآفرینی این متون میتواند قصههای جذابی بسازد. مثلاً الیف شافاک «ملت عشق» را بر اساس زندگی مولوی و شمس نوشته.
«وزیری امیر حسنک» اثر محمود دولتآبادی، برگرفته از تاریخ بیهقی است.
خواندن کلاسیکها باعث میشود حتی نگاه ما به کتابهای موردعلاقه خودمان نیز تغییر کند و درک بهتری از آنها داشته باشیم. همینطور لایههای عمیق آنها که قبلاً شاید به نظر سطحی و ساده بوده را درک خواهیم کرد. حتی میتوانیم سبک نویسندههای محبوبمان را شناسایی کنیم و ببینیم آیا نوشتۀ آنها تحت تأثیر متون کلاسیک است یا نه؟
متون کلاسیک نقطۀ قوت ادبیات ماست. بسیاری از آنها نمونههای درخشان و تکرارنشدنی هستند. راه دوری نرویم، همین گلستان سعدی که گوشۀ کتابخانۀ همۀ خانهها جا خوش کرده یکی از همین آثار برجستهای است که با وجود گذشت چندین قرن همچنان بینظیر و شگفتانگیز است.
ممکن است خواندن این کتابها را دوست نداشته باشید، اما از میان شعر (مثنوی)، حکایت (گلستان) و داستان (کلیلهودمنه) و انواع مختلف دیگری که وجود دارد میتوانید آنچه بیشتر موردتوجهتان قرار میگیرد را بیابید و خواندن آنها را شروع کنید.
متن تأمل برانگیزی بود. ایده جالبی را بسط داده بودی زهرا جان. به نظر من علت اینکه کمتر به سراغ متون ادبی کلاسیک میرویم، از تنبلی ما نشأت میگیرد. از اینکه حاضر نیستیم زحمت اندیشه ورزی را به خود هموار کنیم.
سلام
موضوع جالب و تادحدی چالش برانگیزی هست این ادبیات کلاسیک و نو
و بزرگانی چون شاملو و دولت آبادی و …. هم به این مقوله پرداختن
جای کار هم زیاد داره
جالبه که همین مطلبی که اشاره کردی ، در موسیقی کلاسیک به وفور استفاده شده
یک برنامه تحقیقی پژوهشی در رادیو فرانسه به زیبایی نقش پر رنگ موسیقی کلاسیک را بر موزیکهای جدید نشان میداد و خیلی دقیق نشان میداد که آهنگهای معروف امروزی چطور از موسیقی کلاسیک منشاء گرفته اند
در ادبیات هم فراوان داریم تاثیر ادبیات کلاسیک بر ادیبات مدرن
اما جنگ این دو در ادبیات هم جدی تر هست
یادم نمیاد چند سال قبل بود که شاملو زد به سیم و شاهنامه را به باد انتقاد گرفت و جنگی براه افتاد بین سنت و مدرنیته
اگر بتونی شجاعانه اون قضایا را دوباره به عرصه بیاری و نقدی به شاملو بکنی ، بنظر میاد سروصدایی بپا بشه و خیلیها را جذب کارهات بکنی
البته من نظرم به خواندن و پژوهش در متون کلاسیک هست .
ولی به شدت بهشون انتقاد دارم
محافظه کاری و استفاده زیاد از ادبیات دینی و مذهبی در آثار حافظ و سعدی و مولوی و عرفای شاعر و شاعران عارف و دیگران را بر نمیتابم
البته در سطح بسیار پایین خودم و مطالعات اندکم
ولی تو میتونی با یک تحقیق اساسی یک نظر نو را بیان کنی و این بحث قدیمی سنت و مدرنیته را با گرایشات خودت مطرح کنی
کاش در کانال تلگرامیت امکان بحث و جدل بود و بازخوردها را میشد دنبال کرد
اینجا که امکانش هست کم مراجعه میکنن
شاید گروه تلگرامی راه حل باشد
شب خوش
سلام
چقدر خوب و دقیق به چیزی که توی ذهن من میگذره اشاره کردی. من خیلی وقت نیست که دارم راجع به این موضوع مطالعه میکنم و دلم میخواد خیلی جدیتر بهش بپردازم. فکر میکنم خرده گرفتن شاملو به شاهنامه بد نبوده. ما سالهاست سعدی و حافظ و شاهنمامه و مثنوی و… رو به عنوان آثاری مقدس جار میزنیم بدون اینکه فکر کنیم همینها هم ممکنه ضعفهایی داشته باشن. هرچند تأثیرشون روی آثار معاصر هم غیرقابل انکاره و من میگم اتفاق خیلی مثبتیه و خوبه که شعرا و نویسندههای ما گوشه چشمی هم به آثار کلاسیک داشته باشن.
اما برای گروه تلگرامی که بحث و تبادل نظر توش صورت بگیره تصمیمی ندارم.
به نظرم شاملو حرف مفت زیاد میزنه نمونه اش در مورد موسیقی سنتی بود که خیلی وقیحانه آواز خوانندگان ایرانی را به عرعر تشبیه کرد من اصلا میگم نقدش بر موسیقی درست که یقینا درست نبود و همانطور که بزرگان موسیقی گفتند از عدم شناختش به موسیقی کلاسیک حاصل شده با این حال چطور یک کسی که نام هنرمند رو یدک میکشه خیلی راحت بیاد صدای افرادی چون شجریان ، بنان ، ایرج و… رو به عرعر تشبیه کنه یعنی واقعا رو که چه عرض کنم وقاحت می خواست این حرکت ..
در مورد نقد شاهنامه هم عرض کنم چه لزومی داره بخوایم حافظ ، فردوسی و… رو نقد کنیم گیریم ضعفی هم داشته باشه با نقدشون آیا اون شعر اصلاح میشه مسلما این اشعار چنان با مردم عجین شده که این نقدها مسلما هیچ وجهه ای نخواهد داشت .
سلام،بسیار درست و بجا بود تذکراتتون در باب ساده نویسی ،آیا برای ادبیات کلاسیک جهان خواندن کتاب فرهنگ نمادها و نشانههای سودابه فضائلی ضرورت دارد؟مثلا در زبان جهانی خورشید نمادی یکسان را به ذهن خواننده انتقال میدهد؟
سلام نسیم عزیز
ببین نمادها عموماً تصاویر یکسانی رو تداعی میکنن اما هستند شاعران و نویسندههایی که ممکنه خلاقیت بیشتری به کار ببرن و از نمادهایی که برای همه چیز یکسانه مثل باد و آب و آتش و خورشید و… تصاویر جدیدی بسازند. اینها رو با بسیار خوندن میشه درک کرد.
خوندن کتاب فرهنگ و نمادها هم برای درک این موضوعات میتونه مفید باشه.
سلام خانم شریفی از طرح چنین موضوعی که در واقع آدم تلنگری به. گذشته خودش بزننه بد نیست چه کسی مثال حافظ غزل سرای می کنه ،چه کسی مثل سعدی سخنوری می کنه، چه کسی مثل مولوی از عرفان و خداوندگار لب به سخن باز می کنه، چه کسی مثل پروین محاوره ای شعر می گوید، کیست مثل عبید زاکایی طنز پرداز ،کیست مثل فرودسی نقال تاریخ و …..
اما خانم شریفی اگر دوست داشتید از هر کدام از این شعرا یا نویسندگان چون صادق هدایت ،جلال ال احمد ،شریعتی ، حتی کتاب های مطهری و نویسندگان دیگر مطلب بگذاربد.
سلام. چشم حتماً به هرکدوم از نویسندهها و شاعرهای خوب میپردازم.