وظیفۀ شعر چیست؟
نقش من در جامعه، یا نقش هر هنرمند یا شاعر، این است که سعی کنیم همۀ آنچه را که احساس میکنیم، بیان کنیم. به مردم نگویید چگونه احساس کنید. نه به عنوان یک واعظ، نه به عنوان یک رهبر، بلکه به عنوان بازتاب همۀ افراد.
-جان لنون
شاید فکر کنیم شعر همان گفتن از عشق و شور و دل و دلبر است. با آهنگ و موسیقی و کمی هم غم که چاشنی آن شده. خیلی از افراد میگویند شعر از سر احساسات لطیف و غالباً هم خوشی سروده میشود و باور نمیکنند میتواند پاسخی باشد برای سؤالات بنیادین، مبارزه، آگاهی و….
اینجا میخواهم از شعر به عنوان یک نهاد آگاهیدهنده و مبارز بنویسم. به سایر وظایف و قدرتهای آن از جمله به چالشکشیدن فرد و ایجاد تفکر هم در پستهای جداگانه میپردازم.
از گذشته تاکنون شعر هم زبان مردم بوده و هم رسانۀ آنها. شاعران با به چالش کشیدن زبان رسمی و حتی عامیانه و کوچهبازاری سعی کردهاند صدای مردم باشند و از طرفی هم، هنرمندانه به بیان تلخیها، زشتیها، پلشتیها و نابسامانیهای جامعه بپردازند و واقعیتهایی که از چشم عموم مردم پنهان مانده را به تصویر بکشند به طوری که مخاطب بتواند خیلی راحتتر با آن ارتباط برقرار کند.
به همین دلیل شعر همیشه در تغییر نگرش و تفکر افراد نقش بسزایی داشته و تا حدودی هم موفق بوده است. شاید بتوان وجه تمایز شعر از سایر نوشتهها را همین دانست.
البته وقتی میگوییم شعر، منظور نه سخنی است که موزون باشد و حالا قافیهای هم بنا به ضرورت در انتهای هر بیت قرار بگیرد که در این صورت «یه توپ دارم قلقلیه/سرخ و سفید آبیه»، هم وزن دارد و هم قافیه. و نه شعری که در مدح یا ذمِ کسی یا ارگانی سروده شده است.
خود تو میدانی نیام از شاعران چاپلوس | کز برای سیم بنمایم کسی را پایبوس | |
لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی | بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی |
-فرخی یزدی
شعری مد نظر ماست که اندیشه و جهانبینی شاعر پشت آن باشد و تصویری وسیع و عمیق ترسیم کند.
هنوز هم پس از سالها اگر «زمستان» اخوان را بخوانیم به راحتی فضای سرد و کرخت و خفقانآور آن زمان را حس میکنیم.
در دوران مختلف شعرای ما نغمۀ آزادیخواهی سر داده و با شعر خود زبانِ ملتی شدند که یارای حرف زدن نداشتهاند.
از دوران مشروطه محمدتقی بهار، میرزاده عشقی، عارف قزوینی و فرخی یزدی را به یاد داریم که رنج زندان و اسارت را به دوش کشیدند بخاطر گفتن دردهایی که آن زمان شاید کسی نمیتوانست به زبان معمولی بیان کند.
به فرخی یزدی که لبهایش را دوختند تا بانگِ آزادی قطع شود اما غافل از اینکه شعر خود را روی دیوار زندان مینگارد، لسان الملّه (زبان مردم) میگفتند.
در زمان کودتای ۲۸مرداد اخوان ثالث، نصرت رحمانی، شاملو، نیما، نادر نادرپور و خسروگلسرخی بودند که سعی کردند با شعر خود آرمانیهایی چون حقیقت، آزادی، عدالت و انسانیت را پاس بدارند.
آنها صدای مردمِ یأس و درد و شکست و دربهدری و آوارگی کشیده بودند.
…شعر ما فریاد غریبان است
برای روسپیان و برهنگان مینویسیم
برای آنها که بر خاک سرد
امیدوارند و دیگر به آسمان امید ندارند…
-شاملو
صدایی که حتی در زندان هم قطع نشد.
نقل است که اخوان «در حیاط کوچک پاییز در زندان» را در دوران اسارت سرود.
اینجا شعر عینِ شوریدگی و طغیان است.
خیلی خیلی عالی وبجا بود ممنون وسپاسگزار
بسیار زیبا، زیبا و عالی
.Ba doroud.sepas az zahmati ke keshidid.kheili khoob boud.
وبسایت زیبا و مقالات بسیار ارزشمندی هست.
موفق باشید