نثر چیست؟ چه تفاوتی با شعر دارد؟
در پست راهی برای درک بهتر شعر نوشتهام: «نثر، یعنی پراکنده. گونهای از زبان است که تنها متکی به قواعد زبانی (قواعد واژگانی و قواعد نحوی) باشد و هیچقاعدۀ دیگری از قبیل قواعد بیانی(تشبیه، استعاره، مجاز، کنایه و فروع آنها)، قواعد بدیعی( صنایع و آرایههای ادبی منهای آنچه به حوزۀ صنایع بیان مربوط است) و قواعد موسیقیایی(آنچه موجب همآوایی و همآوازی در زبان شود، مانند وزن، قافیه، ردیف، واجآرایی، سجع و جناس) بر آن وارد نشود.»
در واقع سادهترین و پیش پا افتادهترین تعریف را از نثر بیان کردم.
اینجا اما کمی بیشتر از نثر و شعر، و تفاوت آنها با هم حرف میزنم. نکتۀ مهمی که باید در نظر داشت باشیم این است که نثر در مقابل شعر قرار نمیگیرد و نمیتوانیم بگوییم اگر متنی خصوصیات شعر را نداشته باشد حتماً نثر است و برعکس.
فکر میکنم تفاوت این دو از نظر ارتباط با مخاطب باشد. به این ترتیب که در نثر نویسنده قصدِ ارتباط با مخاطب را دارد و در انتظار پاسخ است یا اینکه خود پاسخ به پرسشی است و مخاطب میتواند به طور مستقیم پیام آن را دریافت کند.
کلمه در نثر در اختیار به کاربرندۀ آن است و با علم و آگاهی واژهها را کنار هم قرار میدهد تا به یک بیانِ شفاف و ملموس برسد. از آنجا که متن پیچیدگیهای کمتری نسبت به شعر دارد خواننده خیلی راحتتر با آن ارتباط برقرار میکند.
علی موسوی گرمارودی در باب نقش کلمه در نثر و شعر میگوید:
«کلمه، در نثر، ابزاری است که با هنجاری بیشتر معقول به کار میرود و به عبارت دیگر: کلمه، در نثر مُحاط است و به کار برندۀ آن، محیط؛ اما در شعر، همین کلمه، بیشتر با هنجاری فراسوی معقول به کار میرود و گویی به کار برندۀ آن است که در آن محاط است.»
جرج اورول در این باره میگوید:
«…در نثر بدترین کاری که میتوان کرد این است که به کلمات تسلیم شویم.
وقتی به موضوع مشخصی میاندیشیم، بدون کلام میاندیشیم و بعداً اگر بخواهیم چیزی را که در ذهنمان بوده، شرح بدهیم، باید بگردیم تا مناسبترین کلمات ممکن را پیدا کنیم.
بر عکس، وقتی که به یک مفهوم انتزاعی میاندیشیم، از همان ابتدا دلمان میخواهد کلمهای به جای آن پیدا کنیم و اگر تلاش آگاهانهای برای جلوگیری از این جایگزینی انجام ندهیم کلام وارد گود میشود و بقیۀ کار را خود برای ما میکند و این به قیمت آشفتگی با حتی تغییر یافتن مفهومی که در نظر داشتهایم تمام میشود…»
به این معنی که در نثر نباید اختیار خودمان را به دست کلمات بدهیم و تسلیم آنها شویم اتفاقی که باید در شعر بیفتد. در شعر این کلمهها هستند که شاعر را در بر میگیرند و او باید خودش را در دریای واژهها غرق کند.
شعر اما به وسیلۀ کلمات حس یا مفهوم خاصی را انتقال میدهد و این خواننده است که با توجه به نیاز خود برداشت شخصی خواهد داشت. شعر یک زبان برتر است که هدف آن تنها انتقال معنا و مفهوم نیست بلکه چگونگی انتقال و تأثیری که بر ذهن و احساس مخاطب میگذارد هم مطرح است. به همین دلیل است که میگویند در شعر، مخاطب مقصود نیست. شاعر تنها واسطهای است تا چیزی را از «ناکجا» به «کجا» انتقال دهد.
محمد حقوقی میگوید: «کلمات در نثر راه میروند، راه رفتن برای آن است که از جایی به جایی برویم، اما کلمات در شعر میرقصند؛ شما در رقص میخواهی به کجا برسی؟»
برخلاف نثر که در آن اغلب موضوعات جزئیاند مثل غمگین، شکوهمند و یک حالت خاص را نشان میدهند، شعر مفاهیم کلی را در بر میگیرد. مثل غم، شکوه و طرب و …
خواننده در نثر با نوشتهای بدون پیچیدگیهای زبانی و عاری از صنایع ادبی سنگین و با مفهومی مشخص که از ابتدا تا انتهای متن را در بر میگیرد مواجه است اما شعر که میخواند تنها همجواری کلمات را نمیبیند ترکیبی از واژه و خیال و عاطفه و احساس کنار هم نشستهاند تا یک مفهوم انسانی را بیان کنند.
بادرود به شما
خیلی عالی وتوضیحات کامل ومخاطب گیج وگرفتار واژه ها نمیشه
ممنون از شما
موفق باشید
سلام. کاش منابع گفتههایی که در نوشته آوردید رو هم می گذاشتین . منبع سخن جورج اورول، محمد حقوقی، و آقای گرمارودی . اگر دسترسی دارین ممنون میشم در پاسخ نظرم نشانی منابع رو بفرمایید .
با تشکر
سلام دوست عزیز. بله حتماْ بررسی میکنم و مینویسم. چون این پست قدیمیه و حضور ذهن ندارم.