میخواهی خوب بنویسی؟ خوب گوش کن
معلم که سر کلاس حرف میزد به تأثیر حرکت دهانش روی گوشهایش دقت میکردم، موقعِ خنده چند تا چروک دور لبهایش شکل میگیرد، وقتی عصبانی است چشمهایش فرو میرود یا از حدقه بیرون میزند، ابروها چقدر تابهتا میشوند اخم که نقش میبندد به چهرهاش، یا اینکه وقتی با گچ مینویسد انگشتهایش را چطور تکان میدهد. این یکی شاید از آثار خوشنویسی بود.
گاهی اصلاً صدایی نمیشنیدم و چیزی که در ذهنم میماند حرکت لبها بود. بعد باید کمی میگذشت تا توی ذهنم با تجسم حرکت دهان، گفتهها را بیرون بکشم که خیلی وقتها هم اشتباه میشد.
بیشتر از همه هم توجهم به چشمهاست تا صدا و دهان.
هر چه به آدمهای سالها قبل فکر میکنم تصویر یک نفر را میبینم که دارد دهانش را تکان میدهد بدون صدا و با حرکت آهسته. میتوانم خیلی دقیق بگویم که مثلاً وقتی میگفت «خوش آمدی» لبهایش چند بار به هم میخورد و چند تا از دندانهایش نمایان میشد.
اصلاً آدم سربههوایی بودم. البته شاید همین دقت به چهرهها هم کمک کند به توصیفشان.
از وقتی که خیلی جدی نوشتن را دنبال میکنم گوشهایم تیز شده به هر چیزی که میشنوم و هر جایی که هستم مدام دنبال کلمۀ جدید، حرف تازه و سخن آشنا هستم تا آن را در هوا بقاپم.
انقدر به کلمهها دقیق شدهام که وقتی کسی حرف میزند، حتی سادهترین چیزهایی که میگوید را توی ذهنم نگه میدارم یا اگر سخنرانی یا مصاحبهای میشنوم، آنها را موبهمو مینویسم حتی اگر چندین و چند بار تکرار شوند. انگار که میخواهم از یک مکالمۀ ساده یا گفتگوی صمیمانه گزارش بنویسم که البته مینویسم هم.
خیلی وقتها اگر واژۀ ناآشنایی بشنوم سریع جمله را برمیدارم تا جا و مکان آن را ببینم و بسنجم.
فکر میکنم کسی که سودای نوشتن و نویسندگی در سر دارد علاوه بر زیاد نوشتن و خیلی خواندن باید خوب هم گوش بدهد. کلمهها را از هر صدایی بگیرد و دانهدانه به جان بچسباند. حتی گاهی بخواهد که بشنود. کسی که یاد میگیرد از او را، وادار به حرف زدن کند. جایی برود و وقت بگذراند، که در مسیر خواستههایش چیزهایی بشنود که جای دیگر به گوشش نمیخورد.
حالا یک دفترچه دارم پر از کلمه، پر از حرفهای بیصدا اما شنیدنی.