شعر چیست؟
شعر رستاخیز کلمههاست.
-ویکتور شِکلُوْسکی
در پست «راهی برای درک شعر» نوشته بودم که شعر در لغت به معنی دانش و فهم و ادراک است که چامه، سرود، سخن و چکامه نیز خوانده شده و در تعریف شعر گفتهاند که: «کلامی است موزون و مقفی که دارای معنی باشد.» عنصر خیال در شعر پررنگ است.
در این مدتی که از انتشار آن پست گذشته طی مطالعات و دقت بیشتر به این نتیجه رسیدم که تعریف بهتر و جامعتری بنویسم.
معمولاً تعاریفی که تابهحال گفته شده مربوط به بخش کوششی شعر است و دربارۀ بخش جوششی آن صحبتی نمیشود. چرا؟ به این دلیل که کسی به خیال و تصور شاعر دسترسی ندارد و به هیچوجه نمیتوان در مورد چیزی که از ورای ذهن او گذشته حرف زد.
شاید عدهای بگویند تعریف وُردوُرث از شعر که میگوید: «شعر عبارت است از سرریز کردن ناگهانی احساسات نیرومندی که به تدریج و به آرامی انباشته شده است» یا امیلی دیکنسون که نوشته : «اگر کتابی بخوانم که تمام وجود مرا طوری سرد کند که با هیچ آتشی گرم نشود آنگاه شعر است»، از احساس و خیال شاعر حرف میزند اما فکر میکنم این تعاریف کُنهِ چیزی که از جادۀ وهم او گذشته و در کلام جاری شده را نشان نمیدهند.
لحظهای که هیجان و اشتیاق در شاعر اوج میگیرد و کلمات فوران کرده و به رقص در میآیند، جایی است که غیر در او راهی ندارد. در واقع تفاوت کسی که شعر میگوید با کسی که این توانایی را ندارد همین اتفاق خیالانگیز است، نه دانستن وزن و ترکیب و قافیه و آرایه.
چیزی که گاه به سراغ شاعر میآید اما بقیه نه.
البته اگر شعر موزون و آهنگین و شُستهرفته، انگیخته شود که هیچ، در غیر این صورت شاعر نیاز دارد تا زیباییهای بیرونی شعر را بداند و برای هر چه دلنشینتر شدن کلامش از آنها بهره بگیرد.
نکتۀ مهمی که در تعریف و واقعیت شعر وجود دارد به گفتۀ شفیعی کدکنی عاطفه، خیال، زبان، آهنگ و شکل است. چنان که میگوید «شعر گرهخوردگیِ عاطفه و خیال و زبان، آهنگ و شکل است»
در این یک خط نیز میتوان وجه تمایز شاعر و کسی که شعر نمینویسد را عاطفه و خیال دانست، به نظر من زبان و آهنگ و شکل قابل یادگیری و اکتسابی است.
بنابراین آنچه از شعر گفته میشود همان چیزی است که از بیرون میبینیم. شاید بتوانیم بگوییم شعر از وزن خارج شده یا قافیهها همگون نیستند اما از معنایی که ارائه میدهد نمیتوان خُرده گرفت.
هر چند برخی با تجزیه و تحلیل شعر و استدلالهای بیپایه سعی دارند انسجام فکری شاعر را زیر سؤال ببرند اما شعر همانطور که تعریفپذیر نیست، تجزیه و تحلیل به این صورت هم نمیپذیرد.
سعدی میگوید: «نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهی/بعد از هزار سال که خاکش سبو بود»
برای مثال عدهای سعی دارند این بیت را با منطق و عقل، تجزیه و تحلیل کنند که بعد از هزار سال سبو کجاست و معشوق کجا؟ درحالیکه شعر بر پایۀ خیال شکل گرفته و لطافتی که در آن وجود دارد عاطفه و احساس مخاطب را تحت تأثیر قرار میدهد نه منطق و عقل او را.
در نتیجه نمیتوان هیچ تعریف جامع و مانعی برای شعر، چیزی که از دل شاعر برمیآید بیان کرد.
شعر نوعی الهام وکلامی موزون که در ناخوداگاه شاعر پدیدار میشود گاهی بانقش بستن یک مصرع درذهن وگاه با جاری شدن یکباره ان بسته به تهیج شاعر وتاثیر پذیری او ازوقایع پیرامون …ناصر پیکری.