شعر، جوشش یا کوشش؟
یکی از بازیهای من با کلمات، قافیه ساختن است. اگر جایی کلمهای ببینم که تازه است و آهنگی خوش هم دارد در ذهن خودم میگردم و برایش همقافیه پیدا میکنم یا به فرهنگ لغت سر میزنم.
برای مثال یکی از این واژهها مَلَنگ بود، به معنای تَردماغ، سرخوش، شاداب. بلافاصله چنگ، رنگ، شرنگ، پلنگ، جنگ، الاکلنگ، فرنگ، ننگ، لنگ، سنگ و… به ذهنم متبادر و بعد هم به شعری دست و پا شکسته تبدیل شد.
اولین بار که چند بیت شعر نوشتم و به نظر خودم استخواندار از آب در آمد تماماً کوشش بود، یعنی به ضرب و زور کلمهها را کنار هم قرار دادم و این شد:
دلبرا دلبریت این دل ما را خون کرد
سینه را سوخته و روی مرا گلگون کرد
از همان دم که زدی شانه بر آن خرمن شب
تو ببین تاب سر زُلف تو با ما چون کرد
دوریِ تو ز بر من گل زیبای بهشت
اشتیاق دل من را به تو روزافزون کرد
این چند بیت به دلم ننشست و دیگر ادامه ندادم چرا که فکر میکردم برای سرودن شعر باید همه چیز به من الهام شود و معجزهوار کلمات از نوک قلمم بیرون بریزد و یک منظومۀ عریض و طویل روی صفحه نقش ببندد اما بعد از مشورت با صاحب نظران به این نتیجه رسیدم که شعر ابتدا جوشش است اما برای به بار نشستن آن باید کوشش کنیم.
اما اصلاً جوشش و کوشش یعنی چه؟
به تعریف علی موسوی گرمارودی « آن بخش را که در اختیار شاعر است، بخش بیرونی یا اُبژکتیو یا فیزیک شعر، میتوان نامید که دست یافتنی و اکتسابی و به تعبیر مأنوستر، بخش کوشیدنی است.
امّا بخش اصلی و اصیلِ شعر، همان است که شاعر در اختیار آن است و میتوان آن را بخش درونی یا سوبژکتیو و جوهر شعر یا متافیزیک شعر یا، بخش جوشیدنی، نامید.»
یعنی هر چه از دل بر میآید جوشش است و تمام کارهایی که بعد از آن روی شعر صورت میگیرد، از ترکیب و وزن و قافیه و…، کوشش.
شعر اصیل آن است که مطلقاً در اختیار شاعر نیست و بلکه شاعر در اختیار آن است.
عدهای بر این باورند که سهم کوشش و جوشش در شعر هر کدام پنجاه درصد است اما من فکر میکنم نمیتوان با عدد و رقم اندازه گرفت و هرچه میزان جوشش بیشتر باشد بیتها بهتر به جان و دل مینشینند.
وقتی شعر از درون شاعر میخروشد و دلش را به لرزه در می آورد؛ دیگر به صرافت انتخاب کلمه نمیافتد و واژهها هستند که او را در بر میگیرند. اینجاست که شعر خلق میشود و هر چه بعد از آن سروکله بزند با قافیه و وزن و زبان و بیان، کوششی است برای پروردن سرودهای که از فضای خیال او بر آمده.
بسیار زیبا بود. خیلی وقت بود در مورد روش سرودن شعر فکر می کردم و همه اش با خودم می گفتم آیا شعر باید کلا جوشش درونی باشد و ویرایش و پیرایش و دنبال کلمه گشتن و … را در آن جایی نیست؟
اما با این نوشته ی زیبا و مختصر به جوابم رسیدم
سلام. خیلی خوشحالم که مفید بوده براتون. انشاالله توی کارگاه شعر مدرسۀ نویسندگی این پست کوتاه رو کامل میکنم.
ممنون از مطلب خوب شما ، چه دنیای جالبی دارد شاعری.
یدالله رویایی میگه “نوشتن مرا به اندیشه وا می دارد و نه اندیشه مرا به نوشتن” و جمله ی جالبیه به نظرم.شاید منظور رویایی اینه که کاغذ تشنه ،طالب قلم پرآبه و در شعر حجم -که مخالفان زیادی داره- حلول از کاغذ بر دل صورت می گیره.البته رویایی این رو در مورد شعر حجم گفته و وحی منزل نیست اما چه جالب میشه که ما نیاز جامعه،کاغذ طبیعی(!) و هر چیز دیگری رو محترم بدونیم و نگیم شعر یک الهام خارق العادست و تاکید نکنیم پنجاه و یک درصد (!) جوشش و مابقی کوشش و بیایم مثل داداییست های به گور رفته ، رسالت اجتماعی برای شعر قرار بدیم تا قریب به مضمون به قول شفیعی در کتاب “ادبیات از عصر جامی تا روزگار ما” شعر از گل و پروانه و شمع ودر بیاد.شعر از گل و پروانه دراومد اما رفت تو وادی عشق های دوزاری و بمیرم برات و الهی…
(راستش بخش مهمی از شعر سپید قابل اعتنای بیست سال اخیر بدون ویرایش و کوشش ، وجود خارجی نداشت و این به هیچ عنوان بد نیست.) ، اما بر فرض اشعار داداییست های قرن بیستم رو بخونید .داداییست ها دور هم جمع می شدن و کلمات رو در توبره ای می انداختن و شانسی کلمات رو در می آوردن و گاهی این کلمات تبدیل به جمله های شاعرانه می شدن بدون آن که جوششی یا کوششی صورت بگیره !می خوام بگم که مرز باریکی بین جوشش و کوشش وجود داره و این حرف هایی که آقای گرمارودی زده سه حالت داره :۱- یا حرف هاش سطح پایین تر از حرف های شما یا من نوعیه چون میشه به دلایل متعدد حرفش رو نقض کرد و از این جاست که می فهمیم نقد ایشون در حد همون …. مونده ۲-حرف هاش سطحیه و عمق نداره و من و شما هم می تونیم بزنیم.۳-حرف هاش درست و عمیقه (این یکی نیست)…
بیایم به شعر رسالت اجتماعی بدیم تا خود از دل بجوشه و همه رو همراه کنه. خودم نوشتم و تاوانش رو هم دادم…
البته من تعریف گرمارودی از جوشش و کوشش رو نوشتم و مطلقاً سهمی از هرکدوم رو برای شعر در نظر نمیگیرم. به نظرم هر دو باید باشه اما در تعادل. و البته شعر تا زمانی که نتونه مخاطب رو با خودش همراه کنه رسالتش روی زمین میمونه. البته نه هر شعری. نمیشه با شعرهای به قول شما بمیرم برات و عشقهای دوزاری همراه شد و موند و بهش فکر کرد.
ممنون از کامنت خوب و پربارتون.
ضمن تشکر از نوشته های خوبتان، می خواستم اگر می شود که کمی در مورد نحوه تبدیل سخن منثور به شعر توضیح بدهید. مثلا در همین تجربه اولتان از چه قواعدی برای موزون کردن آن چه ابتدا به ذهنتان رسید، استفاده کردید. مثلا آیا ابتدا چند جمله را روی کاغذ نوشتید و شروع به شماره هجاها و تقسیم آن ها به کوتاه و بلند و سپس حذف و اضافه کردن کلمات برای ایجاد ترتیب در هجاها کردید؟ یا روش دیگری را به کار بردید؟
من خودم از کودکی به شعر علاقه داشته ام و شعرهای بسیاری از شاعران را خوانده ام؛ اما به رغم علاقه هنوز نتوانسته ام شعر بگویم. وقتی از کسانی که شاعرند در مورد نحوه شعر گفتن سوال می پرسم، آن ها همیشه می گویند که شعر چیزی است که باید به انسان الهام شود و چیزی نیست که با آموزش و تمرین به دست آید، پس اگر می خواهی شاعر شوی باید صبر کنی تا چیزی به تو الهام شود. من البته هر روز موضوعات، خیلی خوب و بکری به ذهنم خطور می کند که، به نظر خودم، می توانند موضوع یک شعر خوب باشند، اما متاسفانه هیچ کدام به صورت موزون به ذهنم نمی آیند. و من نمی دانم چه طور بدون تجربه قبلی آن ها را موزون کنم.
من کتاب های عروض و قافیه را هم خوب مطالعه کرده ام و قواعد مربوط به هجا،وزن، قافیه، اختیارات شاعری و ….را هم یاد گرفته ام. اما آن ها هم هیچ کدام کمکی به حل مشکل من نکرده اند. من خیلی دوست دارم یاد بگیرم که چه طور می شود وزن شعر را به صورت شنیداری یاد گرفت و سکته و نارسایی وزنی را در آن، بدون کار طاقت فرسای نوشتن هجاها روی کاغذ تشخیص داد و این موضوعی نیست که در کتاب های عروض و قافیه پیدا شود.
تا جایی که از نوشته تان متوجه شدم شما بر این باورید که در مرحله اول موضوع اصلی و اولیه باید از درون شاعر جوشش کند اما بعد از در مرحله دوم این کوشش است که به شاعر کمک می کند تا با کمک وزن و قافیه فکر خویش را به صورت شعر درآورد. حال می خواهم از شما درخواست کنم که اگر امکان دارد در نوشته هایتان کمی به آموزش چگونگی طی کردن مرحله دوم، کوشش، بپردازید. البته می دانم که به احتمال زیاد این مرحله ممکن است چندان قاعده پذیر نباشد؛ با این حال اگر شما در مورد تجربیات خودتان هم در مورد این مرحله صحبت کنید، به نظرم، می تواند بسیار مفید باشد.
با تشکر فراوان
سروش عزیز سلام
ممنونم که سؤالت رو خیلی واضح و مفصل پرسیدی
من از تجربۀ خودم همین جا برات مینویسم تا بعدا بتونم در قالب پستهای جداگانه بهش بپردازم.
من ابتدا که از وزن و عروض چیزی نمیدونستم، البته الان هم چیز زیادی نمیدونم. وزنها رو شنیداری یاد گرفتم. خیلی خیلی زیاد شعر میخوندم و صدای خودم رو ضبط میکردم. ائل این کار برای من یک جور تفریح بود نه به قصد یادگیری اما در لایۀ دیگری باعث شد بتونم ریتم و آهنگ رو تقریباً یاد بگیرم.
کار دیگری که من میکردم این بود که چیزی که به ذهنم میرسید رو روی وزن شعرهای دیگران پیاده میکردم. یک چیزی شبیه نقیضه. این هم باعث میشد تا حدودی وزن شعرها درست دربیاد البته خطا هم داشتم و دارم هنوز.
امیدوارم این دو مورد بتونه بهت کمک کنه.
نتیجه رو برام بنویس حتما.
شاد باشی
با سلام. مدت ها است که کلمات زیبایی در ذهن من جاری می شود که در کنار هم آگاهی های زیبا و پر مفهومی را می سازند که گاه بر وزن مثنوی است و گآه شعر نو و گآه اوزان دیگر و همگی بر وزن و قافیه صحیح و به راستی من در ایجاد هر واژه از آن کاملا بی اختیار هستم و تنها کاتبم در بیان ادراکات زیبایی که بر من جاری می شود
در یکی دو مورد هم با یک مصرع از حافظ آغاز گردیده که باز هم من هیچ دخالتی در آن نداشته ام .
با چند نفر از دوستان که از اساتید ادبیات هستند مشورت کرده ام و از آن جایی که ایشان استاد عروض و قافیه هستند تصدیق کرده اند که تمامی اوزان صحیح است
با دوستی مشورت کردم و ایشان معتقد بود چون مصرعی از حافظ در ابتدا آمده پس حتما شعر جاری شده کوششی است در صورتی که به هیچ وجه کوشش و جد و جهدی در بیان آنها نبوده است.
لطف می کنید کمی توضیح دهید
مینوی عزیز
جواب تو رو دیر دادم چون با توجه به شلوغی این روزها نمیخواستم جوابی سرسری بدم.
خیلی خوشحالم که مینویسی و دغدغه نوشتن شعر رو داری.
این کار تو اتفاقا خوب هم هست. انگار که تو با خوندن یک بیت یا یک مصرع و یک تکه از شعر چیزی درونت جوشیده و به شکل شعر بیرون آمده.
این رو توی آثار خیلی از شعرا میتونیم ببینیم.
پس نگران نباش و به راهت ادامه بده. پر قدرت و استوار.