آنچه مرا نکشته است
نوشت: «تو سمج و فضولی.»
برای خودم نوشتم: «زهرا سرسخت و کنجکاو است.»
کلمات و عبارات ظاهراً منفی، که دیگران در مورد من به کار میبرند، در هر شرایط و موقعیت و با هر منظوری که باشد، را به اصطلاحی مثبت برمیگردانم و سعی میکنم همان را در خودم تقویت کنم.
توی ذهن خودم مصداقهای این دو کلمه را مرور کردم و دیدم اگر تا به حال در مسیری کمی موفق بودهام به لطف همین سماجت و ریزبینیام بوده که بارها بخاطرشان شماتتم کردهاند.
زیاد شنیدهام که تو باهوشی و با استعداد، اما سماجت و فضولی، که شاید برای عدهای موجب چرک شدن دل شود برای من به مراتب دلنشینتر و دلچسبتر است.
فکر میکنم راز این سرسختی «امید» باشد.
هر چه فکر میکنم در تمام زندگیام ناامید نشدهام، یا وقتی حس یأس از هر جایی به من القا شده، برای پیش رفتن تلاش بیشتری کردهام.
یک ضربالمثل چینی میگوید: «اگر هفت بار زمین خوردی برای بار هشتم هم بلند شو.»
این دست روی زانو گذاشتنها و قد علم کردن در برابر مشکلات، سرسختی را دروجودمان پرورش میدهد.
هر گاه در راهی که پیش گرفتهام به بنبست میخورم بلافاصله شروع میکنم به پیدا کردن راههای تازه بدون اینکه منتظر امداد غیبی باشم.
هیچوقت منتظر نماندم که معلم، چه در دانشگاه یا مدرسه یا هر فضای آموزشی دیگر لقمۀ آماده در دهانم بگذارد یا گله کنم از کمکاری او. جواب سوالات و کمبودها را با زیر و رو کردن کتابها پیدا میکردم.
در کلاس خوشنویسی اگر یک صفحه سرمشق داشتیم من چهل صفحه مینوشتم.
اگر تکلیف ما یک بار رونویسی از دهقان فداکار بود من پنج بار مینوشتم.
برای حل مسائل هندسه اگر یک راه حل در دسترس بود من از ده راه حل استفاده میکردم، حالا چه غلط و چه درست.
سماجتم در شکلگیری رابطه و دوستی و حفظ آنها همیشه نتیجه داشته است.
برایم نتوانستنها ، نشدنها و نخواستن معنا نداشته، هیچگاه.
بعضی وقتها این رویهام غرور یا کلهشقی تعبیر میشود اما من دلم میخواهد که با موانع سروکله بزنم حتی اگر به نتیجۀ دلخواه نرسم. از هیچچیز هراسی ندارم و ایستادگی را انتخاب کردهام.
خوشحالم که قبل از اولین مواجهه با شکست (که البته واژه شکست را خیلی قبول ندارم) برای مدت طولانی زندگی ساده و به دور از تنشی نداشتهام و همان تمرین زمین خوردن و بلند شدنهای کوچک به من یاد داد که در برابر اتفاقات سهمگین باید چه عکسالعملی نشان دهم.
واژۀ فضولی احتمالاً دختری را در ذهن تداعی میکند که مدام سرش در زندگی و کار دیگران است و میخواهد سر از همه چیز در بیاورد. در حالی که من فقط زیاد سؤال میپرسم.
فضولم چون کافی است به یک عبارت یا واژۀ جذاب در هر جایی، کتاب، تلویزیون، فیلم، کلاس درس و… برخورد کنم بعد از آن اول گوگل و کتاب و دوم تمام افرادی که در زمینۀ مورد نظر حرفی برای گفتن دارند از سؤالهای من در امان نخواهند بود.
پدرم همیشه وقتی اخم به چهره میآوردیم میگفت: «خودت را سست نگیر، محکم باش» شاید در آن روزها هضم این جمله سخت بود و آن را نوعی بیتوجهی میدانستم اما همین کلام پدر در تمام طول زندگی باعث شد خم شوم اما نشکنم. همین نسخۀ ساده و دم دستی سالها مرا سر پا نگه داشت و تمام رنجها را با این دو جمله از سر گذراندم و از این پس هم همین خواهد بود.
حالا مشکلات و سختیها برایم معنی ندارند و به جای اینکه مرا زمین بزنند پروبالی میدهندم برای اوج گرفتن. رنجها را به جان میخرم و با آغوش باز پذیرای شکستهایم هستم که میدانم پُلی هستند به سمت روزهای روشن.
به قول نیچه: « آنچه مرا نکشته، قویترم کرده.»
از خواندن نوشته ات کلی انرژی گرفتم ممنون
سلام زهرا جان
عالی بود سوال های خوب نشان از خلق هویته این رو استاد زبانم گفت