بنویس، هر چی دلت خواست بنویس
هانیه عزیزم
ندای درونم را دوست دارم. چرا که هر بار جایی به بن بست رسیدهام بهترین راه حلها را پیش رویم گذاشته. این روزها صدایش از همیشه بلندتر است. وقتی با خودم حرف میزنم و بیقراریهایم صدا میشود و از حنجره میآید بیرون، با من میگوید بنویس. چه بنویسم؟ هر چه دلت خواست.
همین یک جمله، با دو فعل قرینه، که زیباترش هم کرده، یک موتور محرکه میشود برایم و شروع میکنم به نوشتن.
بدون هیچ چون و چرایی، هیچ قید و بندی، ضربه میزنم به دکمههای کیبورد و کلمه است که از ذهنم میگذرد و راهی انگشتانم میشود و صفحه را سیاه میکند.
هر چه دلم میخواهد مینویسم. انگار جاریام و هیچ چیزی سد راهم نمیشود.
از خودم، دغدغههایم، تلخیها، آرزوهای به جا مانده، چیزهایی که حتی در رؤیا هم نمیگنجد مینویسم.
صفحه به صفحه پیش میروم و کلمه به کلمه انرژی بیشتری میگیرم. پریشانیام جمع میشود و قرار میگیرد دلم.
هر جا که خسته میشوم میگوید بنویس، هر چی دلت خواست بنویس، و انگشتانم دوباره به رقص در میآیند.
به صدای قلبت گوش کن. نگو نمیتوانم، نگو نمینویسم، نگو نمیروم، نگو از چه و از که بنویسم.
بنویس، هر چی دلت خواست بنویس.
عالی بود زهرا… عالی..
نمیدونی که وقتی نوشته هات رو میخونم چقدر انرژی میگیرم:))
قلمت همیشه نویسا دوست هنرمندم..
ممنون از لطف و مهربونیت سهیلا جان.
عالی ، عالی
اما
تا هنوز انرژی جوانی در «زهرا» هست ، بیشتر بخواند بهتره
بخواند و بخواند و بخواند
چند شب قبل شانس این را داشتم که مصاحبه عباس معروفی را گوش دهم ، یه جایی گفت :
نوشته هایم را به گلشیری نشان دادم ، نخوانده گفت برو کتاب بخوان
و رفتم ۲۰۰۰جلد کتاب خواندم
و در سن ۳۲ سالگی سمفونی مردگان را نوشت (سال معروف۶۸)
سلام. فکر نمیکنم خوندن و نوشتن دو راهی باشن که یکی بر دیگری مقدم باشه. شاید من هیچوقت یه رمان ننویسم اما همزمان که کتاب میخونم اگر بیشتر و بیشتر بنویسم قویتر میشم حتما.
خیلی خوشحالم که وبلاگ من رو میخونی و مثل همیشه با لطف کامنت میذاری.
بنویس
ولی بیشتر بخوان