شعر چگونه به نیازهای ما پاسخ میدهد؟
به گمانم اولین شعر هر شاعر، یا اولینها ناگهانی است. یعنی یک جوشش ناگهانی که به یک شعر زیبا میانجامد. اما تکرار همین چالش ذهنی باعث میشود که اگر مدتی این جوشش اتفاق نیفتد، شاعر نگران این باشد که چرا شعری ننوشته.
این جا او شاید به این نتیجه برسد که به شعر نیاز دارد. من فکر میکنم هر شعر برای شاعر نیازی را برآورده میکند که در یک لحظه پیدا شده. یک جریان احساسی در او به وجود میآید که غلیان درونیاش را با به رقص در آوردن کلمات آرام میکند.
اما خواننده را چه نیازی به سمت شعر میکشاند؟
من هر زمان که غمگینم و یا شاد، پریشانم یا آرام و هر دگرگونی دیگری که در روحم ایجاد میشود به شعر پناه میبرم. انگار شعر پاسخی است به یکی از نیازهای درونیام و فکر میکنم برای دیگران هم مصداق دارد.
فارغ از معنی و قاعده و فلسفهای که در شعر وجود دارد، کسی که آن را میخواند ابتدا با آهنگش ارتباط میگیرد و چیزی که قلبش را به تپش در میآورد موسیقی شعر است.
لذت بردن از یک شعر یا انزجار از آن یک واکنش طبیعی مخاطب است، با توجه به نیازی که برای بر طرف کردنش دست به دامان شعر شده. در اینگونه موارد او فقط میخواهد بخواند و آرام شود و نمیخواهد با کشف معما ذهنش را درگیر کند و پریشانتر.
اسماعیل امینی در این باره میگوید: «زیبایی و رسایی و تأثیر هنری در شعر مقدم بر نظریههای ادبی است»
یعنی کسی که برای پاسخ به یک نیاز طبیعی، که میتواند هر چیزی باشد، میخواهد به آرامش برسد، را در قید و بند نظریههای شعری و قوانین آن مچاله نکنیم.
اینجا هم امینی میگوید: «وقتی شعری زیبا و تأثیرگذار نیست و مخاطب (حتی مخاطب آشنا به سخنوری) آن را نمیپسندد، هر قدر هم که از متن و فرا متن و پیرامتن و برونه و درونه زبان و دال و مدلول و نشانهشناسی حرف بزنیم، راه به جایی نخواهیم برد.»