نامهنگاری در شعر فارسی
وقتی شعرهای کهن را میخوانم با خودم میگویم چه سوز وگداز، و عشق و شوری از جهان کم میشد اگر که سعدی پیام نمیداد «بیا خوشم میدار» و دلبر با «من خوشم بی تو» تلخی به جانش نمیریخت.
یا اگر سنایی خون دل از دیده روان نمیکرد از جواب مَرّ و سخت یار؟
هر چند حالا حتی از شعرها هم نامه نوشتن رخت بر بسته و دیگر با مکالمات تلفنی و چت کردن با معشوقهشان، یا عشقبازی میکنند و یا شِکوه و فغان اما جایی که شعرای قدیم از نامههایی که نوشتهاند و جوابهایی که نگرفتهاند میگویند انگار خون میدود در رگهای شعر و جان میگیرند بیتها، حالا هر چقدر هم که راغب تبریزی صد تا صد تا نامه بنویسد و جواب نگیرد و به طعنه بگوید «این هم که جوابی ننویسند جوابی است.»
وقتی که غیرت خواجوی کرمانی گل میکند و نام معشوقه در نامه نمیآورد از ترس اینکه کسی نام او را بداند رشکبرانگیز است.
حسرت خاقانی از رقم نامهای که دریغ شده از او را چطور میتوان حس نکرد؟
یا همین حافظ خودمان که انتظار از سر و رویش میریزد و خودش را آرام میکند با اینکه مگر میشود شاهی به غلامی کلامی بنویسد؟
اما قصه جایی به دل آدم چنگ میاندازد که دست به دامن قاصد میشوند و سیلِ مهربانی را جاری میکنند سمت دوست، که مبادا غباری بنشیند بر دلش از کدورت و غضب.
درخواست متضرعانۀ وحشی برای نامه، که مبادا معشوق نام او را از یاد ببرد جان آدم را به درد میآورد.
اما لذتی که مولانا میبرد از نامۀ معشوق، غمِ به دل نشسته از هجر و فراق را زایل میکند و از ذوق او به تپش میافتد قلب آدمی.
اصلاً آدم این شعرها را که میخواند حتی اگر پر از رنج دوری و درد انتظار باشد باز هم دلش میخواهد قلم را بردارد و نامه بنویسد.
حالا من مدتی است که وقتی شعر میخوانم شاخکهایم تیز شده به نامهها و از چندی پیش تصمیم گرفتم شعرهایی با این مضمون را جمع کنم و مجموعهای داشته باشم از عاشقانههایی که گاه میرسیدند به یار و گاه نمیرسیدند. یک زمان پاسخی در پی بود و یک زمان در انتظار پاسخِ نامه میسوخته شاعر.
مرا که روزگارم با نوشتن نامه میگذرد خواندن این شعرها مشعوف میکند و دلم را به لرزه می اندازد.
پیام دادم و گفتم بیا خوشم میدار
پیام دادی و گفتی که من خوشم بی تو
(سعدی)
دانی که چرا نام تو در نامه نیارم
زیرا که نخواهم که کسی نام تو داند
(خواجوی کرمانی)
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد
(حافظ)
تا شود ظاهر که نام ما نرفت از یاد دوست
یاد ما در نامهای یک بار میبایست کرد
(وحشی)
صد نامه نوشتیم و جوابی ننوشتی
این هم که جوابی ننویسند جوابیست
(راغب تبریزی)
من ز آب دیده نامه نوشتم هزار فصل
او ز آب دوده یک رقم از من دریغ داشت
(خاقانی)
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
(حافظ)
لذت نامههای تو ذوق پیامهای تو
می نرود سوی لبم سخت شدهست در برم
(مولانا)
چقدر لطیف و زیباست.?
ممنونم از لطفت مهسا جانم
بسیار عالی
نوشته خیلی عالی و نغز، درود بر شما!
لطیف، دلنشین و گوارا، دست مریزاد
سلام
متن خواندنی و ارزشمندتون بسیار زیبا و دلنشین و دوست داشتنی است.