چرا قصه نمیخوانیم؟
چرا کتابهای ادبی همواره مغفول ماندهاند؟
ادبیات دنیای شگفتانگیز و پیچیدهای است که ساده مینماید. غریب نیست اما آدمها با آن غریبه اند. نه اینکه نخواهند بخوانند اما نمیدانند که رمان و قصه هم میتواند در زندگی فردی تأثیر بگذارد و به ایجاد و حفظ رابطهها کمک کند.
ما برای اینکه بتوانیم شخصیت خود را رشد دهیم نیاز داریم علاوه بر خواندن کتابهای حوزۀ توسعۀ فردی و روانشناسی و خودشناسی و سایر موضوعاتی از این دست، باید جایی هم برای ادبیات در زندگی خودمان باز کنیم.
اگر بدانیم ادبیات با ما چه میکند شاید خیلی جدیتر به آن بپردازیم و نقش ویژۀ آن را در همۀ ابعاد زندگی ببینیم.
حداقل فایدۀ خواندن رمان و قصه این است که میتوانیم دنیا و جهان را از نگاه فرد دیگری ببینیم و خودمان را جای شخصیتهای قصه بگذاریم و پرورش این ویژگی به طور مثبت میتواند به ایجاد و تقویت و حفظ روابط، چه کاری و چه عاطفی کمک کند.
اما باید چه کار کنیم تا اطرافیان ما قصه بخوانند؟
فکر میکنم هیچوقت نمیتوان این کار را به کسی تحمیل کرد و به زور متوسل شد اما میتوانیم فضایی ایجاد کنیم تا افرادی که با ما در ارتباط هستند یا زندگی میکنند به ادبیات علاقهمند شده و خودخواسته به این سمت قدم بردارند.
با ایجاد امکان دسترسی به کتابها یا تعریف قصههای آنها یا تشریح شخصیتها و ترسیم موقعیتهای مشابه در دنیای واقعیی، به طوری که کنجکاو شوند و ترغیب و در نهایت بخواهند که بخوانند، میتوانیم گامی در این جهت برداریم.
اما اگر مستقیم بگوییم فلان کتاب را بخوان، هر چند لحن ما دستوری هم نباشد چون بدون تمایل و علاقه درونی بوده ممکن است یا نخوانند یا اگر بخوانند هم تمایلی برای دریافت یا خرید کتاب بعدی پیدا نکند.
همه چیز به اشتیاق و علاقۀ افراد بستگی دارد و ما میتوانیم با برانگیختن شوق و ذوق آنها قصه و رمان را وارد زندگیشان کنیم.
ادبیات یک جهان پر رمز و راز است که اگر به کُنه آن پی ببریم هیچگاه از این فضای لطیف و زیبا دست نخواهیم کشید.