بنویس تا اتفاق نیفتد
«مامان دلش نمیخواهد من کارخانۀ حبابسازی داشته باشم؛ چون ترکیدن حبابها روی فرش هم کثیفکاری است و هم بوی بدی راه میاندازد، از فردا کارخانه به حیاط منتقل میشود شاید مامان دیگر چیزی نگوید»
«سمانه با من بازی نمیکند؛ چون نمیتواند مثل من بدود شاید باید کمتر بدوم»
«نرگس دوست ندارد من به رنگ روغنهایش دست بزنم؛ پس میگویم خودت هر چقدر دلت خواست روی دفترم بریز اینطوری حتی دلش هم میسوزد میگذارد خودم بردارم»
قصۀ اینکه در خواب و رؤیاها خودم را یک نویسنده میدیدم شاید به همین دفترچههای خاطرات کودکی برگردد. نه تنها خودم، که دلم میخواست شوهرم هم نویسنده باشد. زمانی که همۀ دوستانم رویای دکتر و مهندس شدن در سر میپروراندند من دلم میخواست نویسنده باشم و خیاط. که وقتی شوهرم مرد با دوختن لباس امرار معاش کنم.
اما سه جملۀ اول متن بخشی از نوشتههای ۱۰ سالگی من است. بعد از مرور آنها با خودم گفتم شاید یکی از دلایل اصلی اینکه با دوستان یا اعضای خانوادهام بحث و جدل نداشتم یا برای هر کاری و هرچیزی پا به زمین نمیکوبیدم همین نوشتهها بود که در صفحات بعد گزارشی از نتیجۀ کار صحت این موضوع را به خوبی نشان میداد.
مثل این جمله: «سمانه دلش میخواهد خالهبازی کنیم و من اصلاً خالهبازی دوست ندارم پس وقتی میروم توی کوچه که او نباشد.» که نتیجۀ مشکل بازی کردن با سمانه بود.
شاید نتیجهگیریها و تصمیمهای نوشته شده توی آن دفترچه گاهی خیلی احمقانه و بچگانه به نظر برسد اما همین نوشتن علت و معلولها کمک زیادی به حفظ دوستیهای من کرده است.
کاری که هنوز هم با من مانده و پیش آمده که راجع به خیلی از مسائل زندگیام و روابطم با آدمها چندین صفحه نوشتهام و نتیجۀ این تحلیل ماجرا روی کاغذ جلوگیری از سوتفاهمها و کدورتها و تنشها بوده.
اگر هم با نوشتن موضوع نتوانم آن را حل کنم، با ذهنی آرامتر و منطقیتر با طرف مقابلم صحبت میکنم چراکه هیجانات و خشم و تصمیمهای آنی روی کاغذ تخلیه شده و دیگر چیزی برای داد و فریاد و حتی غصه و دلخوری باقی نمیماند.
پس از گذشت زمان و استمرار در این نوع نوشتن صبورتر و منعطفتر شدم و به راحتی، با هر حرف و هر اتفاقی پریشان نمیشوم.
پس بنویس تا دعواها، تنشها، پرخاشها، بیاحترامیها، تندخوییها و سوتفاهمها اتفاق نیفتد.
عاالی بود، مخصوصا اون تیکه ی امرار معاش
همیشه شاد باشی زهرا جان
ممنونم امیرعلی عزیز