حال خوب میخواهید؟
انقلاب
انقلاب نکنید، به انقلاب بروید.
منظور از انقلاب به طور خاص کتابفروشی است. حالا هر جای دنیا که هستید. البته برای من لوازم تحریر را هم در بر میگیرد.
فکر میکنم کمهزینهترین راه برای اینکه خودمان را بازیابی کنیم و حال خوبی به دست آوریم همین کتابدرمانی است، هیچ عذر و بهانهای هم برای گران بودن کتاب نمیپذیرم. آدمی که دلش برای خواندن میتپد یک راهی و جایی برای خرید کتاب باز میکند. من یک زمان تمام پول توجیبیهایم را جمع میکردم تا بتوانم آخر ماه کتاب مورد علاقهام را بخرم. این روزها هم که راههای دسترسی به کتاب چه الکترونیکی و چه کاغذی بسیار است اما اصل حرف من اینجا قرار گرفتن در فضای کتابفروشی است.
من کتابخوان حرفهای نیستم، فقط با کتابها سرمست میشوم. همینکه پریشانخاطری به سراغم میآید و ذهنم قفل میشود سراغ کتابخانه میروم و حتی اگر چیزی نخوانم همین ورق زدن و بو کردن کتابها، هم ذهنم را باز میکند و هم حالم را خوب.
این اتفاق در کتابفروشی هم میافتد. گاهی انگار خیابان زیر پایم میلغزد و مرا پرت میکند توی میدان انقلاب بی آنکه خودم خواسته باشم. پرسههای بیهدف میان کتابهای کاغذی، ویترینهای رنگین مغازهها، دستفروشها و حتی بلند دادزدنشان همیشه دستاورد خوبی برایم داشته.
دوران نوجوانی هم وقتی از درس و مشق خسته میشدم بعد از تعطیلی مدرسه بیاختیار راهم به سمت کتابخانه کج میشد.
القصه دیروز هم به دنبال دگرگونی حال و تغییر فضای ذهنی کتابها مرا خواندند و «سرخ و سیاه»، «دربارۀ ادبیات» و «قسمتهایی از نامههای عاشقانه» پناه بیقراریهای من شدند.
خواندن کتابهای جدید انقدر مرا سر ذوق میآورد که دلم میخواهد کلمه کلمۀ آن را با همه شریک شوم.
پس منتظر گزارشی از این کتابها باشید.
آره واقعا کتاب خوندن حال آدمو خوب میکنه
البته ما میریم خیابون آمادگاه کتاب میخریم ولی گویا شما میرین انقلاب
سرخیابونمون هم یه نمایشگاه کتاب هست که همش موسیقی های ناب میذاره
یه پیرمرد خوش اخلاق باکلاسی هم هست که مسئول اونجاست، تقریبا هروقت گذرم به اونجا بخوره و نمایشگاه باز باشه و وقتش باشه سر میزنم.
زهرا جان، سرخ و سیاه چه ترجمهای رو بخونیم؟
من ترجمۀ عبدالله توکل رو دارم که ظاهراً بهترینش همینه. بعد از اون مهدی سحابی.