چرا باید فارسی بخوانیم؟
پیشنوشت:
همواره معتقدم که نه تنها برای طی کردن مسیر نوشتن، بلکه برای فن بیان، گفتگوهای روزمره و به دنبال واژه نبودن حین صحبت کردن و… باید نثر و شعر فارسی را جدی بگیریم.
اما آیا چون ما فارسی زبانیم دیگر نیازی به یاد گرفتن آن نداریم؟
به گمان من اینکه فکر میکنیم چون فارسی زبانیم و فارسی حرف میزنیم پس نیازی به یادگیری آن نداریم اشتباه محض است. برای هر فارسی زبانی واجب است که سعدی بخواند، که گلستان را ورق بزند، که گاهی برای مکالمات روزمره حتی به فرهنگ لغت رجوع کند و دامنۀ واژگان فارسی را افزایش دهد و بتواند از آنها چه در نوشتن و چه در مکالمات عادی خود استفاده کند. بنظرم زبان فارسی خیلی قند و نبات است.
با هم بخشی از گفتگو با قاسم هاشمینژاد از شمارۀ ۳۶ مجلۀ کرگدن، را میخوانیم:
« وقتی به سبب حرفهام، که نوشتن است، ناچار شدم غوطه در زبان بزنم، و پا از کنارههایش به گودیهایش ببرم، پس از مدتی دستم آمد چه اشتباهی میکردم وطن را به همین آب و خاک پذیرفته بودم. دیدم وطن ساختها و ساحتهایی دارد که آب و خاک معنای واقعیش را از آن میگیرد. انس با زبان فارسی در من تبدیل شد به یک رابطۀ عاشقانه. این انس آسان به دست نیامد. مثل هر عاشقی کرشمههایش را میبایست تحمل کنم. فارسی زبان رموکی است؛ دستگریز. تا اهلی شود با تو و رازش را بر تو آشکار کند مرارتها باید بکشی. خود این رنجهای عاشقی، البته، شیرینیهای خودش را دارد. وقتی که فارسی رازش را بر من آفتابی کرد و گوهرش را بر من آشکار کرد دانستم با من اخت شده است. آن گوهر هم پنهان و هم آشکار موسیقیست. همگوهری موسیقی با معرفت را دریافتم، دو جلوۀ آسمانی را. اسیر آن شدم و این اسارت را با مناعت عاشقانه به آزادی گرفتم. کارگزاران کلام، این خادمان زبان فارسی ندانم از کجا این راز، این گوهر توأمان را میشناختند. تقریباً تا پایانهای قرن ششم هجری در تألیفات این اساتید، شما این تجلی را دریافت میکنید.
سازشپذیری زبان فارسی و آمادگیاش باعث شد زبان فارسی زبان معرفت شود. جوهر معرفت با فارسی در آمیخت، فارسی یگانه شد با معرفت. کل ادبیات فارسی، از نظم و نثر، بار گرفت از آن. حتی در حیطۀ کلام هم منحصر نماند. قابلیت آسمانی فارسی، فرهنگی را شکل داد که نورش در همۀ ابعاد زندگی تابید. موسیقی، نگارگری، صناعتهای گونهگون، همه، پرتو همین شناخت را میتاباندند. طبع این کارگزاران فرهنگی خو گرفت با معرفت. جز به وضو نزدیک نمیشدند به قلم یا زخمه. معرفت در گرو پاکی و صداقت و بیریایی بود. آنچه از ایشان پدید میآمد رنگ تقدس داشت، از مکمن غیب میآمد. خودشان را واسطه میدانستند نه عامل. پدیدآرنده او بود به باورشان. مفتخر بودند به این رابطه، خرسندیشان آشکار بود. درخت میوهدار بودند که میوه میدادند و منت سر کسی نمیگذاشتند بابت این بارآوری. این میوهها امروزه که نگاه میکنیم رنگی از آن روح معرفتپیشهشان دارد. تن را بردند، بار امانت را با خرسندی کشیدند و نشانۀ روحی را که با ملکوت مرتبط بود برای ما به جا گذاشتند. کشف ایرانیها در زمینۀ معرفت تقریباً به تمام حوزۀ جغرافیایی که فارسی توانست نفوذ کند، راه کشید. به این حوزه است که ما ایران فرهنگی میگوییم.
از این بابت، یعنی زبان فارسی، خاکبوم، رنگ تقدس گرفت. پیش ازین وقتی که بزرگان و فرهیختگان میگفتند این سرزمین اهورایی است و مردم آن ودیعۀ الهیاند، من آنرا در جزو ملاحظات میگرفتم و با خودم میگفتم دارند با این سخنان امیران و پادشاهان مستبد را رام و خام میکنند تا آنها نسبت به رعیتهایشان رعایت داشته باشند و کمتر خونریز باشند. اما وقتی که بیشتر تأمل کردم این اعتقاد در من قویتر شد که آنها به گفتۀ خود اعتقاد داشتند. به باورشان واقعاً این سرزمین اهورایی بود. آیا هنوز همان است که بود؟ این مقوله با حیات زبان فارسی مرتبط است.»