دویدن با یوزپلنگان بیژن نجدی

 

بیژن نجدی را با داستان گیاهی در قرنطینه شناختم. قصه‌ای که آنقدر عمیق گذشته و حال را به هم پیوند می‌دهد که چندین و چند بار آن را خواندم و از آنجا که به هیچ‌کدام از کتاب‌های نجدی دسترسی نداشتم سه سال با همین داستان زندگی کردم تا به “یوزپلنگانی که با من دویده‌اند” و هنوز هم می‌دوند رسیدم.

بیژن نجدی که اول شاعر بود و شاعر هم ماند و بعد نویسنده شد نثر آهنگین و موزونی دارد که به راحتی می‌توان رد پای نظم را در نوشته‌های او دید. جریان شعر در قصه‌های او موجی از استعاره و تشبیه به راه انداخته که خواننده را در خود غرق می‌کند.

او نویسنده‌ای صاحب سبک است که می‌توان از نوشته‌ها و سیاق او پیروی کرد. نجدی رویا را با واقعیت درآمیخت، گذشته را به حال پیوند زد و به اشیا جان بخشید و از این طریق رویکردی جدید در داستان‌نویسی بنا کرد. برای اینکه جریان سیال ذهن را ببینید و داستان‌هایی شاعرانه بخوانید بیژن نجدی را فراموش نکنید.

خواندن کتاب‌های او چه برای آن‌هایی که با شعر مأنوسند و چه آن‌ها که سودای نویسندگی دارند کلاس درسی است که می‌توان با هر بار خواندن آن‌ها به دنیای تازه‌ای رسید.

 

در ادامه بخشی از داستان تاریکی در پوتین از همین مجموعه را نقل کرده‌ام.

…مگر آدم می‌تواند چشم‌هایش را ته رودخانه باز کند؟ آنجا تاریک نیست؟ گیاه ندارد؟ ماهی چطور؟ از آن زیر می‌شود آسمان را دید که حتما دیگر آبی نیست. ته آب چطور می‌شود فهمید که امروز چند شنبه است؟ نباید صداهای زیادی داشته باشد. آنجا گوش‌های آدم پر از مورچه نمی‌شود و کرم‌ها و مارمولک‌ها توی دهان آدم وول نمی‌خورند. زیر سقفی با گچ‌بری‌های آب، در اتاق‌هایی با دیوارهای آب، هیچکس نمی‌تواند بفهمد که دیگری دارد گریه می‌کند.

-تاریکی در پوتین

 

کانال تلگرام چگونه شاعر شویم؟

 

۴ نظر

نظر خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *