چرا نویسندگی؟
روزی که مادرم کاغذ و قلمی به دستم داد و گفت بنویس هنوز مدرسه نمیرفتم. شروع کردم به نامهنگاری با برادرانم که در شهر دیگری مشغول به تحصیل بودند. آن جا فهمیدم برای حرف زدن صفحۀ سفید کاغذ خیلی مناسبتر است و نوشتنهای من از هر دری شروع شد.
بعد از آن دفترچههای کوچکی داشتم که قصههای کوتاه و بیسروته و نوشتههای روزانهام را در خود جای میداد.
حدوداً ۱۴ ساله بودم که به پیشنهاد برادرم وبلاگنویسی را شروع کردم. هر چند درصد زیادی از مطالب آن کپی شعر و داستانهایی بود که میخواندم اما چنان شور و شوقی در من برانگیخت که همان سال نوشتن داستان بلندی را با همان قلم دستوپا شکستهام شروع کردم که به سرانجام نرسید. بخش اعظم نوشتههای من نامههایی بودند که به افراد مختلف، چه خیالی و چه واقعی، مینوشتم.
نوشتن غیر از راهی برای تخلیۀ خودم هیچوقت برایم جدی نبود. یعنی آنقدر که منظم کتاب میخواندم قلم به دست نمیگرفتم.
اینها را گفتم که به اینجا برسم:
اگر حالا میتوانم جدیتر و منسجمتر به نوشتن بپردازم به دلیل خواندن کتاب است.
شعر خیلی زیاد میخواندم و میخوانم و فکر میکنم از مهمترین کارهایی که باید در مسیر نوشتن انجام داد خواندن شعر خوب و فاخر است به خصوص کلاسیکها و اشعار کهن و پیشنهاد ویژۀ من همیشه سعدی است.
بعد از آن نثر فارسی. زمانی که شروع به نوشتن داستانی کردم که نیمهتمام ماند و قطعاً کار خیلی ضعیفی بود، در یک تابستان تمام کتابهای جلال آلاحمد، هوشنگ مرادی کرمانی، صادق هدایت و مهدی آذریزدی و چند کتاب از دیگر نویسندههای ایرانی را خواندم . اگرچه آن زمان از تأثیر شگفتانگیز داستانهای فارسی بر فرایند نوشتن بیاطلاع بودم ولی حالا میتوانم نقش پررنگ آن را به وضوح حس کنم.
از طرف دیگر انتشار و نشان دادن نوشتهها، هرچند به نظر خودمان ضعیف و بیجان، به افزایش انگیزه و تقویت کار کمک زیادی میکند و یکی از اشتباهات دورۀ نوجوانی من نداشتن اعتماد به نفس کافی برای نشر نوشتههایم بود.
من نویسنده نیستم. با اینکه هیچوقت به طور جدی در پی نویسندگی نبودم و تنها برای خودم مینوشتم، اما در موقعیت کنونی، زندگی من و همۀ کارهایم حول محور نوشتن میچرخد. با اینکه در مدرسه ریاضی خواندم و در در دانشگاه اقصاد، اما حس میکنم من همیشه آدمِ ادبیات بودهام و حتی اگر یک مدیر یا یک کارشناس اقتصادی یا هر چیزی شبیه آن باشم باز هم ادبیات برای من همیشگی و جدانشدنی است.
بعد از سالها که برای خودم میان کتابهای مدرسه و برگههای امتحان و دفترچه خاطرات نوشتم خیلی اتفاقی و بدون برنامۀ قبلی به طور جدی وارد مسیر نوشتن در فضای آنلاین شدم.
ادامۀ این مسیر را در روزهای آینده خواهم نوشت.
سلام زهرای عزیزم ! چند روزی بود که به وبلاگت سر میزدم و دست خالی برمیگشتم
چقدر توی دلم غرغر کردم که چرا نمینویسه این دخترهی تنبل !؟
چقدر نوشته هات رو دوست دارم ، حتی اگر مثل این یکی خیلی شاعرانه و عاشقانه نباشه
من هم از بچگی مینوشتم ، یادمه یه بار برای زورو نامه نوشتم که بیاد و منو از ببره تا دیگه مامانم بهم پیرهن و جوراب شلواری نپوشونه!
یادمه پدرم یک عالمه کتاب داشت که یادگاری سالهای نوجوونی و جوونیش بود
هروقت برام هدیه میخرید مطمئن بودم که یه کتاب هم کنارش هست
چقدر خوب که خاطرات قشنگت خاطرات منو زنده کرد
خوش به حالت که برادر بزرگتر داری
خوش به حالت که بچهی شیراز نازی ❤
سلام زینب جان
چه خوبه که تو هم این مسیر رو رفتی . به امید موفقیت های بیشترت
سلام زهرا جان.
اولاً بگم چقدر خوشحالم که به لطف شاهین عزیز و بالأخره تو، با زینب رمضانی آشنا شدم. به نظرم یکی از نوجوانهای آیندهداریه که از الآن توی مسیر خوبی قرار داره. یه جوری گفتم نوجوان انگار خودم چند سالمه حالا…
راستی یه سؤال: از هوشنگ مرادی کرمانی برای کسی مثل من که هیچ شناختی از ایشون نداره، کدوم کتاب رو پیشنهاد میکنی؟
سلام سینا جان
من سال ها پیش کتاب های مرادی کرمانی رو خوندم، اما علاوه بر قصه های مجید،
ته خیار، خمره و چکمه کتاب هایی هستن که الان توی ذهنم موندن.
راستی خیلی خوبه که خوندن وبلاگ ها باعث ارتباطات گسترده تر میشه.
برای هر دوی شما آرزوی موفقیت دارم.
سلام و درود به همشهری خودم…
از ابتدای راه اندازی وبلاگ خواننده ی وبلاگ بوده ام.به لطف شما،خواندن کتاب های فارسی را شروع کردم.از آقای نادر ابراهیمی چندین کتاب خوانده ام….قبل از آن رمان های خارجی می خواندم.
با اینکه تا به حال سعادت دیدارت را نداشته ام اما دلم می گوید خیلی دوستت دارم.
سلام فاطمه عزیزم
خیلی خوشحالم که کامنت پر مهر تو رو می خونم و خوشجال تر از اینکه انقدر کتاب می خونی و خبرش رو از برادرت شنیدم. امیدوارم توی این راه بتونم همراه خوبی باشم. منم تو رو دوست دارم گمپ گلم