جای خالی نامهها
پیشنوشت:
تقریباً تمام آنهایی که مرا میشناسند از علاقهام به نامهنگاری باخبرند. نامۀ زیر که “سهراب سپهری” خطاب به دوستش نوشته را، دوستی که از عشق من به نامهها با خبر است برایم فرستاده. دوست داشتم این حالِ خوش را به اشتراک بگذارم.
اصل مطلب:
نازی
«…دارم نگاه میکنم، و چیزها در من میروید. در این روز ابری، چه روشنم. همۀ رودهای جهان به من میریزد، به من که با هیچ پر میشوم. خاک انباشته از زیبایی است. دیگر چشمهای من جا ندارد، چشمهای ما کوچک نیست، زیبایی کرانه ندارد.
به سایه تابستان بود که تورا دیدم و دیروز که نامهات رسید، هنوز شیار دیدارت روی زمین بود، و تازه بود. در نیمروز “شمیران”از چه سخن میگفتیم؟دستهای من از روشنی جهان پر بود و تو در سایه روشن روحِ خود ایستاده بودی. گاه پرندهوار شگفتزده به جای خود میماندی، تو از آب بهتری، تو از سیب بهتری، تو از ابر بهتری، تو به سپیدهدم خواهی رسید. مبادا بلغزی. من دوست توام، و دست تو را میگیرم. روان باش،که پرندگان چنیناند، و گیاهان چنیناند. چون به درخت رسیدی، به تماشا بمان. تماشا تو را به آسمان خواهد برد. در زمانۀ ما، نگاه کردن نیاموختهاند و درخت، جز آرایش خانه نیست و هیچکس گلهای حیاط همسایه را باور ندارد. پیوندها گسسته.کسی در مهتاب راه نمی رود و از پرواز کلاغی هشیار نمی شود و خدا را در کنار نرده ایوان نمیبیند و ابدیت را در جام آب خوری نمییابد.
در چشمها شاخه نیست. در رگها آسمان نیست. در این زمانه، درختها از مردمان خرمترند.کوهها از آرزوها بلندترند. نیها از اندیشهها راستترند. برفها از دلها سپیدترند.
خُرده مگیر، روزی فراخواهد رسید که من بروم خانه همسایه را آبپاشی کنم و تو به کاج ها سلام کنی و سارها بر خوانِ ما بنشینند و مردمان مهربانتر از درختها شوند. اینک، رنجه مشو اگر در مغازه ها، پایِ گُلها، بهای آن را مینویسند و خروس را سپیدهدم سَر می بُرَند و اسب را به گاری میبندند. خوراک مانده را به گدا میبخشند. چنین نخواهد ماند.
بر بلندیِ خود بالا رو و سپیدهدمِ خود را چشم به راه باش. جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا و پیچک را ببین. بر روشنی بپیچ. از زبالهها رو مگردان، که پارههای حقیقتاند. جوانه بزن.
لبریز شو تا سرشاریات به هر سو رو کُند. صدایی تو را میخواند، روانه شو. سرمشق خودت باش. با چشمان خودت ببین. با یافتۀ خویش بِزی. در خود فرو شُو تا به دیگران نزدیک شوی، پیک خود باش. پیام خودت را باز گوی. میوه از باغ درون بچین. شاخهها چنان بارور بینی که سبدها آرزو کنی و زنبیلِ تو را گرانباریِ شاخهای بس خواهد بود.
میان این روز ابری، من تو را صدا زدم. من تو را میان جهان صدا خواهم کرد و چشم به راهِ صدایت خواهم بود و در این درّه تنهایی، تو آبِ روان باش و زمزمه کن. من خواهم شنید.»
سهراب سپهری
تهران – ۶ فروردین ١٣۴٢
برگرفته از کتاب “هنوز در سفرم”
وَه… لذتِ نابِ وصفناشدنی…
چه خوبه که تو این لذت رو درک می کنی
از اواین نامهای که نوشتم چندین ماه میگذره. برای کسی که سال اول دورهی متوسطه بود. نامهای که قرار بود سرآغازی برای نامههای دیگه باشه. اما…
خواهرش یه جایی دیدم و گفت: آخه آدم تو عصر دیجیتال همچین کاری میکنه!؟این، در کنار یه سری بازخورد دیگه باعث خفه شدن اشتیاق من برای نامه نوشتن در نطفه شد.
هرچه بود گذشت. الان که بهش فکر میکنم میبینم اون روزها چقدر خودم رو دست بالا گرفته بودم!
نامه نوشتن و نامه گرفتن رو دوست دارم. با اینکه تجربهی زیادی در نوشتن و نامه نوشتن ندارم و هیچ تجربهای نیز در نامه گرفتن ندارم.
نامه نوشتن رو دوست دارم به خاطر توقفهای هنگام نوشتن، فکر کردن و خط زدن و دوباره نوشتن. توقفهایی که سبب میشود به جلو، تا دوردستها نگاه کنی و تجسم کنی و هیچ چیزی را نبینی، حتی اگر پشتِ میزِ چسبیده به دیواری باشی که تنها چندین سانتیمتر باهات فاصله داره. میتونی با انگشتت لمسش کنی و با قلمت یه کلمهای روش بنویسی تا جلو چشت باشه. تا سر به هوا بهش نگاه کنی!
لذت نامه گرفتن هم در انتظاریست که میبرم. انتظاری که با شب بر روز آمدن و روز بر شب، بر هم جمع شده و تا رسیدن نامه به دستم ادامه مییابد.
لذتی که با خواندن کلمه به کلمهی نامه رنگ میگیرد. احساست را شکل میدهد و تجسمت را بکار میاندازد.
تجسم صدا و لحن و شیوهی سلام کردن نویسنده پس از خواندن کلمهی “سلام” و … .
شیوهی ارسال نامه هم دنیایی داره.
+: روی کاغذ سفید باشه یا رنگی؟
+: اگه رنگی، چه رنگی؟
+: یا کاهی باشه؟
+: کاغذش خطدار باشه یا بدون خط؟ اگه خط نداشته باشه که کج میشه. من که نمیتونم مستقیم بنویسم.
+: با دستخط خودم بنویسم یا تایپ کنم؟ من که دستخطم خوب نیست. ممکنه نتونه برخی کلمات رو بخونه. شاید معطل بشه.
**: ولش کن . نه کاغذ خطدار و نه کلمات تایپ شده. با دستخط خودت روی یه کاغذ بدون خط. اینجوری بهتر میتونه احساست رو درک کنه. اگه عصبانی باشی، تندتر مینویسی، قلم رو هم بیشتر روی کاغذ فشار میدی. اگه حالت خوب باشه، آروم و با فاصله مینویسی.
+: آره. اینجوری بهتره. بذار همین اول صحبتمون یه چیزی بهت بگم: خوبه که هستی.
+: حالا یه چیزه دیگه. کاغذ رو بذارم توی پاکت و بفرستم؟ همین فقط. یه کاغذ و یه پاکت فقط؟
**: همراهش باید یه چیزی باشه.
+: چی؟
+:گلبرگ؟ از چه گلی؟
+: محمدی؟
**: بوی خوبی داره.
+: رز؟ چه رزی؟
+: شقایق؟ یاس؟
**: یا یه جانور!
+: چه جونوری؟
**: وقتی که دستش رو میکنه تو پاکت باید یکم بترسه.
+: سوسک، عقرب، جیرجیرک، ملخ، زنبور؟
+: اما اگه دستش رو نبرد تو پاک و همه رو روی زمین ریخت چی؟
+: اصلاً من کجا جونور خشک شده پیدا کنم؟
**: باید اسباببازی باشه!
+: اگه نامه رو تو یه مکان عمومی باز کنه و دستش رو کنه تو پاکت و دستش بهش بخوره و نتونه بفهمه که چیه و بترسه و جیغ بزنه و همه بهش نگاه کنن چی؟
+: اینکه خیلی بده. از دستم ناراحت میشه.
+: منم دوست ندارم انگشت نماش کنم.
+: جونور خوب نیست. خودت و این پیشنهادت. خننننگ!
+: همون گل.
**: یا با کاغذ یه شکل به هم پیوسته درست کن و براش بفرست. اسمشون چیههه؟
+: آره همین خوبه.
**: تصویر صورت خودش رو برو چاپ کن. روی چند تکه کاغذ به هم پیوسته، درِش بیار.
**: اصلا بیا هر قسمت از صورتش رو روی یه تکه در بیار. وقتی بهم چسبیده هستن هیچی معلوم نیست اما وقتی بازش میکنه روی هر تکه یه قسمت خالی میبینه.
+: متوجه میشه؟
**: مهم نیست. ممکنه موضوعی بشه برای نامهی بعدی که ازت بپرسه این چیه؟
+: اگه نپرسید چی؟
**: دیگه خیلی داری فکر میکنی.
**: هرچیزی ممکنه بشه، ممکنه نشه. تو با این نیت انجامش بده و جوری انجامش بده که بشه.
+: وا. چه خزعبلاتی. یه چیزیت میشهاااا. یه چیزی اگه نخواد بشه نمیشه.
**:دیگه واقعاً داری زیادی فکر میکنی.
**: اصلاً تو چرا داری نامه مینویسی؟ “یه چیزی اگه نخواد بشه، نمیشه”
**: جملهی آخر. چندتا گلبرگ محمدی هم بذار.
زهرا ببخش که پرحرفی کردم.
تا کامنت بعدی…
سلام محسن عزیز
خیلی مفصل و خوب نوشتی
اما من فقط در جوابت می تونم بگم برای نوشتن نامه،
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی….
خوش به حال مخاطب سهراب !
نگاه سهراب به دنیای اطرافش خییییلی خاص و متفاوته …