اندر مصائب استراحت مطلق
برای من که هیچوقت آرام و قرار ندارم و نمیتوانم مدت زمان طولانی یک جا بنشینم استراحتِ مطلق و یکجانشینی یعنی کابوس. اما این دوره که به خاطر ضربه به پا و آسیبهای ناشی از آن به اجبار مدتی است ساکن و گوشهنشین شدهام سعی کردم از زاویۀ دیگری به این قضیه نگاه کنم. چون تجربه این شرایط را دارم آن هم نه یکبار و دوبار. که اصلاً همین تحرک زیاد علت اصلی این ضربههاست.
اما مزایای این اتفاق:
از آنجا که هیچوقت حوصلهام سر نمیرود پس مشکلی با این قضیه نداشتم.
این مدت برای من یک فرصت مطالعاتی بینظیر بود که به شدت از آن استفاده کردم و تا توانستم خواندم و نوشتم و نوشتم و نوشتم.
دقت و تمرکز خیلی بالایی دارم و به تمام اجزا و وسایل اطرافم دقیق شدم و هزاران ایدۀ جدید به ذهنم رسید.
تمام کتابهای کتابخانهام را ورق زدم و مرور کردم، چه آنهایی که خوانده ام و چه آنها که خوانده نشدهاند.
رها شدن از شلوغی و هیاهوی بیرون و تمرکز بیشتر روی کارهایی که دوست دارم و مدتها به تعویق افتاده بود.
برای انجام کارهایم زمان خیلی بیشتری در اختیار دارم که میتوانم به دلخواه آن را تنظیم کنم.
از آنجا که در هنگام سختیها طبع شعرم گل میکند این روزها هم به سراغم آمده و بعد از مدتها دوری چیزهایی مینویسم.
چند فایل صوتی متمم که در لیست انتظار بود را شنیدم.
چون اسم این دوره “استراحت مطلق” است به اندازۀ کافی استراحت میکنم.
و معایب:
نظم و ساعت خوابم به هم خورده و میدانم بعد از این دوران باید برای تنظیم مجدد تلاش زیادی بکنم.
فرصت پیادهروی را از دست دادهام و حتی تماشای آسمان و درختها و پرندهها از بالکن برایم رویا شده است.
به بیماری چک کردن ایمیل دچار شدم و در حالی که منتظر هیچ پیامی نیستم مدام آن را چک میکنم.
حالا که این موارد را مکتوب کردم میبینم این روزها بیشتر از اینکه برایم سخت باشد لذتبخش بوده است.
پای من اینک شکسته قلبم اما بیشتر
رنجِ پایاننامه هر دم میزند یک نیشتر
تا که آمار و رقمها گشت پیدا بعد از آن
یک قدم رفتم جلو، صدها قدم هم پیشتر
گشته بودم شاد و خوشحال و رها از جستجو
حال هستم خسته و نالان و پر تشویشتر
باید اما بعد از این دوران سخت و دردناک
دختری باشم قوی، در لحظه دوراندیش تر
ممنون!
یاد محمد رضا شعبانعلی افتادم استاد گرامی
چند سال پیش اگر اشتباه نکنم سال 91 بود محمد رضا به خاطر حادثه ای، پایش آسیب می بیند و خانه نشین می شد. خانه نشینی اذیت اش می کند چون یکی از ابزار هایش را از دست می دهد . شاید درد خانه نشینی، درد قبل از تولد نوزادی به نام رادیو مذاکره بود.
سربازی بخشن جدانشدنی از زندگی آقایان هست:) اول آموزشی و بعد دوران بسیار شیرین سربازی شروع می شود حین آموزشی، پایورها می دیدیم که برای خدمت سی ساله آموزش می بینند و آموزش آنها سخت تر از ما بود که سربازی بیش نبودیم:) بود. بعد از آموزشی که به یگان اصلی معرفی شدیم فرصتی دست داد از کادری های بخش بپرسم که با وجود این همه سختی چرا از ادامه منصرف نمی شدند یکی از کادری های بخش که شیرازی بود و همیشه شوخی می کرد گفت ما را اذیت می کردن تا خودمون با پای خودمون فرار کنیم و نیاییم اینجا.
محل خدمت ما جز مناطق بسیار سرد کشور بود.
شاید واقعا همین باشه گاهی حوادث روزگار آدم را اذیت می کند تا از وضعیت موجود خودش رهایی پیدا کند و یک راه جدید را امتحان کند
سلام
چه جالب
مااجرای سربازی خیلی خوب بود.
سلام خانم شريفي
انشالله هرچه زودتر خوب بشيد و بتونيد بريد بالكن و آسمان و درختها و پرنده ها رو ببينيد. خيلي خوبه كه در شرايط سخت آدم بجاي اينكه چيزهاي بد رو ببينه و مدام افسوس بخوره كه چرا اين اتفاق افتاد و چراهاي زيادي كه مي تونه ما رو افسرده و فرسوده بكنه، بتونه اون رو بعنوان فرصت ببينه و كارهايي را انجام بده كه قبلا فرصت انجامش نبود.
سلام
ممنون از لطفتون.
درسته که آدم بتونه از شرایط سخت موقعیت های خوب بسازه.
زهرا جان ضمن ابراز همدردی با این بدنِ بی نوات و تحسین برای شعر خوبت پیشنهاد میکنم بعد گذران دوران سخت بجای دوراندیشی کمی در
لحظه مکان سنج باشی 🙂
شعرت خیلی خوب بود و از اینکه از این لحظات توأم با درد استفاده میکنی هم خیلی خوشحالم. پرفسور حسابی هم حدود 8 ماه فکرکنم تو بستر بیماری بود که تونست سری مطلعات جدیدش پیرامون یه حوزۀ متفاوت را انجام بده.
مکان سنج رو خیلی خوب گفتی امیدوارم درس عبرت باشه برام
ولی خب اگر گوشه نشینی انقدر فایده داره من دیگه همینجوری بمونم
ممنون از لطفت نازنین جان که خوندی منو