نویسنده: زهرا شریفی

نصرت رحمانی، شاعر عصیان

  نمی‌دانم نصرت رحمانی را از کی و کجا می‌شناسم و چه موقع به خواندن اشعارش روی آوردم. تنها چیزی که در ذهن دارم کتابخانۀ نه چندان بزرگ خانه بود که در هر ردیف آن کتابی از رحمانی به چشم می‌خورد و من هم می‌خواندم، فارغ از اینکه بدانم چه می‌گوید و چه چیزی میان

شاد باش و دیر زی

  «خنده یک زبان جهانی است. پدیده‌ایست منحصربه‌فرد که در هر فرهنگی اتفاق می‌افتد و به شما کمک می‌کند که با تأکید بر اشتراکات به فراتر از مرزهای فرهنگی بروید.» -ناشناس   گاهی فکر می‌کنیم شاد بودن خیلی سخت است و دیر به دست می‌آید. چرا؟ چون شادی ما وابسته است به عوامل بیرونی، وابسته

چرا قصه نمی‌خوانیم؟

  چرا کتاب‌های ادبی همواره مغفول مانده‌اند؟ ادبیات دنیای شگفت‌انگیز و پیچیده‌ای است که ساده می‌نماید. غریب نیست اما آدم‌ها با آن غریبه اند. نه اینکه نخواهند بخوانند اما نمی‌دانند که رمان و قصه هم می‌تواند در زندگی فردی تأثیر بگذارد و به ایجاد و حفظ رابطه‌ها کمک کند. ما برای اینکه بتوانیم شخصیت خود

بنویس تا اتفاق نیفتد

  «مامان دلش نمی‌خواهد من کارخانۀ حباب‌سازی داشته باشم؛ چون ترکیدن حباب‌ها روی فرش هم کثیف‌کاری است و هم بوی بدی راه می‌اندازد، از فردا کارخانه به حیاط منتقل می‌شود شاید مامان دیگر چیزی نگوید» «سمانه با من بازی نمی‌کند؛ چون نمی‌تواند مثل من بدود شاید باید کمتر بدوم» «نرگس دوست ندارد من به رنگ

عشق در لحظه

بعد از دیدن فیلم روی راه شیری، ذهنم مشغول شد به تمام رابطه‌هایی که اطرافم می‌دیدم که گاهی عاشقانه بود و گاهی هم نه. به آن‌ها که پایدار بودند و به بعضی که از میانۀ راه یک جایی محو می‌شد و گم. چیزی که بعد از تماشای این فیلم و با توجه به معدود رابطه‌هایی

چگونه زمان را مدیریت کنیم؟

  زینب رمضانی ، غمگین از حجم کارها و کمبود وقت و پریشانی، از من پرسید چطور زمان خودت را با وجود مشغله زیاد مدیریت کردی؟ برای من در هر مقطع از زندگی با شروع یک فعالیت جدید مسئلۀ مدیریت زمان پررنگ شد. اتفاقی که با شروع سال جاری هم افتاد و من برای استفادۀ

بیایید غیبت کنیم

  خیلی خوب است که گاهی بنشینیم و غیبت کنیم، حرف بزنیم، گله کنیم، بخندیم و عصبانی شویم حتی. یک بغل سبزی برای پاک کردن، همراهی همسایه‌ها و یک روز تعطیل. اما نه، به این امکانات که سخت فراهم می‌شوند هیچ نیازی نیست. یک کاغذ و قلم یا باز کردن فایل ورد کافی است. یکی

چرا هدیه دادن را دوست دارم؟

  امروز برای یافتن یک هدیۀ کوچک و البته تکراری برای یکی از دوستانم مجبور شدم ساعتی را در خیابان بچرخم و در نهایت دست خالی برگردم. تنها به خاطر وسواس زیاد. با خودم فکر کردم انقدر که هدیه دادن را دوست دارم هدیه گرفتن برایم مطلوبیت ندارد. همیشه سعی می‌کنم با هدیه‌هایی کوچک اطرافیانم

جدی گرفتن رؤیاها

نوشتۀ آخر وبلاگ قبلی‌ام را خیلی دوست دارم و گاهی برای مرور دوران نوجوانی‌ام آن را می‌خوانم. افسوس که بلاگفا طی اقدامی ناگهانی، چند سال ذوق و شوقی که با کلمه‌ها روی صفحۀ مانیتور تخلیه می‌شد را از بین برد. هر چند حالا شاید ارزشی نداشته باشند و حتی خنده‌دار به نظر برسند اما همۀ

آیا غلط‌های املایی مهم است؟

  مشغول خواندن پروپوزال یکی از دوستانم بودم که در دو خط پنج غلط املایی دیدم. وقتی از او پرسیدم حتی نمی‌دانست معنی این کلمه‌ها چیست و اصلاً چرا آن‌ها را به کار برده. از روخوانی هم عاجز بود. چند وقت پیش هم که متن‌های ارسالی مخاطبان کانال را مرور می‌کردم به کلماتی رسیدم که