کار کنیم یا زندگی؟

چقدر کار می‌کنی؟ کمی هم به فکر خودت باش، زندگی کن.

شما هم این جملات را شنیده‌اید؟

مادرم می‌گفت پدرت صبح زود از خانه به سمت مدرسه می‌رفت و بعد از تعطیل شدن مدرسه تا دیروقت به کار و زندگی دانش‌آموزها می‌پرداخت.

دیروقت برمی‌گشت و حالا نوبت خانواده بود.

بابا خودش همیشه می‌گوید اگر هزار بار به عقب برگردم بازهم معلم می‌شوم و اینجا بود که می‌شد برق شادی را توی چشم‌هایش دید.

رضایت را در صدا و آرامش را در تمام وجودش.

من تا سال‌ها اصلاً نمی‌دانستم علاقه نداشتن به کار یعنی چه. فکر می‌کردم همه مثل پدرم عاشقانه با کارشان زندگی می‌کنند.

تا اینکه به‌عنوان حسابدار توی یک شرکت خیلی کوچک مشغول به کار شدم.

برای اولین بار فهمیدم که آدم می‌تواند کاری را که انجام می‌دهد دوست نداشته باشد و عصرها برای برگشتن به خانه سرعتش هزار برابر شود.

این روزها من هم زیاد می‌شنوم:

چقدر کار می‌کنی؟ کمی هم به فکر خودت باش، زندگی کن.

با خودم می‌گویم مگر زندگی جز همین کار کردن است؟

کار و زندگی چطور از هم تفکیک می‌شوند؟

هنوز هم مثل آن موقع که حسابدار بودم از دفتر تا خانه پرواز می‌کنم اما این بار برای اینکه دوباره کار کنم و با تمام وجود زندگی کنم.

حس می‌کنم آدمی که کار را جدا از زندگی‌اش می‌داند و منتظر است تا کار یک جایی تمام شود و بعد زندگی کند، تفریح کند و نفس راحتی بکشد زود فرسوده می‌شود، تحلیل می‌رود و شاید اصلاً به ادامۀ زندگی نرسد.

 

به قول شاعری ناشناس:

شد شصت سال

حالا تمام کارهایش را انجام داده بود

مانده بود زندگی


کانال تلگرام چگونه شاعر شویم؟

در اینستاگرام با هم شعر بخوانیم

۷ نظر

نظر خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *