یکی از بازیهای من با کلمات، قافیه ساختن است. اگر جایی کلمهای ببینم که تازه است و آهنگی خوش هم دارد در ذهن خودم میگردم و برایش همقافیه پیدا میکنم یا به فرهنگ لغت سر میزنم. برای مثال یکی از این واژهها مَلَنگ بود، به معنای تَردماغ، سرخوش، شاداب. بلافاصله چنگ، رنگ، شرنگ، پلنگ، جنگ،
نوشت: «تو سمج و فضولی.» برای خودم نوشتم: «زهرا سرسخت و کنجکاو است.» کلمات و عبارات ظاهراً منفی، که دیگران در مورد من به کار میبرند، در هر شرایط و موقعیت و با هر منظوری که باشد، را به اصطلاحی مثبت برمیگردانم و سعی میکنم همان را در خودم تقویت کنم. توی ذهن خودم مصداقهای
از شاد بودن و شادکردن و مزایای آن زیاد شنیدهایم. تا جایی که خیام میگوید :« رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است» یا حافظ که : «حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است/بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم» نمیخواهم از شادی درونی و بیرونی و منبع آن حرف بزنم
مادرم همیشه میگفت دوست دارم ببینم چه چیزی میتواند تو را حداقل یک ساعت، بدون اجبار یک جا بنشاند. بعد از این حرف و آن روزها اتفاقات و انگیزههای زیادی برای ماندن در یک جای ثابت داشتم اما امروز تماشای یک فیلم توانست بیش از سه ساعت چشمهای مرا به لپتاپ خیره نگه دارد. دیدن
عدهای میگویند شعر است که به هنر خوشنویسی رنگورو داده؛ اگر بدوبیراه و حرفهای معمولی را به خط خوش بنویسیم هیچ جذابیتی نخواهد داشت و بعضی هم میگویند نستعلیق و شکستهنستعلیق و قلم و مرکب است که روح در شعر میدمد. به نظر من شعر و خط خوش با هم زیبایی میآفرینند و از هم
مدتی است در پیِ مطالعه دربارۀ شعر کلاسیک و معاصر و محتوای آن هستم. سؤالی که ذهن مرا به خود مشغول کرده و پایۀ این جستجوها بود، تفاوف «عشق» در شعر کهن و امروزی و نوع بیان آن از زبان شاعر است. برایم جالب بود که هر کسی به نوعی در کلام خود از عشق
هانیه عزیزم ندای درونم را دوست دارم. چرا که هر بار جایی به بن بست رسیدهام بهترین راه حلها را پیش رویم گذاشته. این روزها صدایش از همیشه بلندتر است. وقتی با خودم حرف میزنم و بیقراریهایم صدا میشود و از حنجره میآید بیرون، با من میگوید بنویس. چه بنویسم؟ هر چه دلت خواست. همین
به گمانم اولین شعر هر شاعر، یا اولینها ناگهانی است. یعنی یک جوشش ناگهانی که به یک شعر زیبا میانجامد. اما تکرار همین چالش ذهنی باعث میشود که اگر مدتی این جوشش اتفاق نیفتد، شاعر نگران این باشد که چرا شعری ننوشته. این جا او شاید به این نتیجه برسد که به شعر نیاز دارد.
الهام گفت برایم جالب است که رمان «شب یک شب دو» بر اساس نامههای دو زن به هم نوشته شده. من تا به حال هر چه دیدهام نامهنگاری بین یک زن و یک مرد بوده. گفتم اما من زیاد دیدهام، نامههای رد و بدل شده بین مادرم و دوستانش. مجدداً سری به نامههای قدیمی
نوشت: « تو بیش از توان جسمیت فعالیت میکنی» -« کسی که کتاب نمیخونه چطور میتونه یه اثر فاخر رو از غیر فاخر تشخیص بده؟» -« کاش شام رو پیش ما میموندی» -« دلم میخواست بعد مرگ مادرم با من همدلتر بودی» -«چقدر رنگ توی زندگی تو جریان داره» -«برای تمام متنهات طرح میزنم.» -«توی