از آسیب مجدد به پا، درد امانم را بریده بود و نیمهشب نمیدانستم برای التیام آن چه کار کنم. نوشتن، بستن چشمها و فکر کردن، چرخیدن بین کانالهای تلگرامی، پشت سر هم شعر خواندن و… هیچکدام تأثیری نداشت. نه میتوانستم تکان بخورم و نه کاری انجام دهم که مرا آرام کند. مستأصل و ناامید،
نزدیک به یک ماه است که هر روز با دوستان کلاس نویسندگی شعر میخوانیم. این نوع خواندن شعر برای من که از کودکی با شعر زندگی کردهام لذتی متفاوت دارد. با وسواس بیشتری شعر میخوانم، با دقت بیشتری انتخاب میکنم و برای به اشتراک گذاشتن آن شوق و هیجان بیشتری دارم. اما چرا هر
چند روز پیش در نشست گفتگو دربارۀ کتاب «طرز فکر» در مدرسه۱۰ در خصوص تفکر رشد و تفکر ثابت صحبت شد و آن جا بود که دیدم همه از موضوعی واحد به نام استعداد حرف میزنند. راجع به اینکه همیشه افراد از دوران کودکی به بهانه نداشتن استعداد از کارهایی که دوست داشتهاند، باز ماندهاند
من از جهان بدون ادبیات میترسم. جهانی بدون شعر، بدون غزل، بدون عشق و بدون راز. جهان مطلق، پر آشوب و پر از خشم. جهانی بینیاز از اشک و خاطره. آنجا که کلمهای نباشد تا عاشقانهها سطر شوند، نامه شوند، شعر و غزل شوند و سوی یار روانه. بدون ادبیات کجای فلسفه، ریاضی، منطق
عموماً به افرادی که به کتاب خواندن علاقه دارند اما به هر دلیلی این کار را به تعویق میاندازند و البته دلیل اصلی آنها کمبود وقت است، پیشنهاد میکنم داستان کوتاه بخوانند. شروع مسیر کتابخوانی با داستان کوتاه به دلیل اینکه به زمان زیادی نیاز ندارد بهانه کمبود وقت را خنثی میکند. میتوانیم در