ماه: آبان ۱۳۹۶

سرمایۀ زندگی من

پیش‌نوشت: قسمت آخر مسیر من را می‌نویسم. راهی که انتها ندارد. با سودای گویندگی و اجرا به تهران آمدم، سر کلاس درس می‌نشستم و خرد و کلان را دوره می‌کردم. با عدد و رقم سر و کله می‌زدم اما توی سرم رویاهایی می‌چرخید که ارز و دلار و توسعه و برنامه‌ریزی و همۀ چیزهایی که

زبان بی‌زبان فارسی

  این روزها همه به دنبال مدیریت زمان هستیم و کاهش اتلاف وقت. در کمترین زمان ممکن غذا می‌خوریم، وقت کتاب خواندن نداریم، به دیدار یکدیگر نمی‌رویم و همیشه عجله داریم. در حال دویدنیم و به هیچ جایی هم نمی‌رسیم. علاوه بر این بلای بی‌حوصلگی و تنبلی هم به جانمان افتاده و کم‌کم رسوخ کرده

زمان را گم کن

  مادرم همیشه می‌گفت: «کاری را پیش بگیر که زمان در آن گم باشد.» این حرف‌ها برای من که نوجوان بودم و عاصی و سرکش گنگ و مبهم بود. فکر می‌کردم چطور می‌توان زمان را گم کرد؟ مادرم بافتنی می‌بافت و شب‌ها تا دیروقت مجله می‌خواند، حالا می‌فهمم میان یک رج و دو رج بیشتر

چگونه نامۀ عاشقانه بنویسیم؟

  شاید وقتی حرف از نامۀ عاشقانه به میان می‌آید با نیشخندی از کنار آن عبور کنید. شاید فکر می‌کنید دوران نامۀ عاشقانه به سر رسیده و به سنتی پوسیده تبدیل شده. ممکن است افراد زیادی باشند که عاشقانه می‌نویسند اما اظهار نمی‌کنند چراکه این کار را در دنیای تکنولوژی‌زدۀ امروز، عجیب‌وغریب و قدیمی می‌دانند

ادبیات با ما چه می‌کند؟

  «هیچ‌کس نمی‌پرسد فایدۀ آوازِ قناری و غروبِ زیبا چیست. اگر این چیزهای زیبا وجود دارند و اگر به یُمنِ وجود آن‌ها، زندگی در یک لحظه کمتر زشت و کمتر اندوه‌زا می‌شود، آیا جستجوی توجیه علمی برای آن‌ها کوته‌فکری نیست؟» -بورخس برای آن‌هایی که با ادبیات مأنوس نیستند و گمان می‌کنند ادبیات نمی‌تواند در زندگی

۷ دلیل ساده برای خندیدن

این پست را برای پاسخ به سوالی نوشته‌ام که این روزها زیاد می‌شنوم. «چرا دختری که همیشه می‌خندد؟» نوشتۀ زیر شاید شعارگونه باشد اما چیزی است که با دل‌وجان حس کرده‌ام و از پس روزهای سخت و تلخ و سیاه، که مرا به جنگیدن برای زندگی واداشت برآمده است. ۱ در گذشته نمانده‌ام. بار سیاهی‌ها

مانعی به نام حرف مردم

همۀ ما حق داریم کاری را انجام دهیم که دوست داریم و از آن لذت می‌بریم. این کار بدون توجه به سنت‌ها و عقاید نادرست ضروری است. تلاش برای خوشبختی و سعادت، هیچ نیازی به قضاوت و انتقاد دیگران یا تحمیل اراده و نظر ما به آن‌ها ندارد. اما افسوس که در این راه چیزی

چرا باید فارسی بخوانیم؟

پیش‌نوشت: همواره معتقدم که نه تنها برای طی کردن مسیر نوشتن، بلکه برای فن بیان، گفتگوهای روزمره و به دنبال واژه نبودن حین صحبت کردن و… باید نثر و شعر فارسی را جدی بگیریم. اما آیا چون ما فارسی زبانیم دیگر نیازی به یاد گرفتن آن نداریم؟ به گمان من اینکه فکر می‌کنیم چون فارسی

شوهر من نویسنده است

  قسمت اول:   از بچگی دلم می‌خواست با یک نویسنده ازدواج کنم برای همین هم همیشه آن‌ها را زیر نظر می‌گرفتم که ببینم کدامشان به درد زندگی می‌خورند. زندگی با مردی که قصه دارد و توی ذهنش هزار تا کهکشان و توی سرش یک آسمان آبی با تکه‌های سفید ابر شگفت‌انگیز است. ?مثلاً من

آیا یک دوست همیشگی می‌خواهید؟

فکر می‌کنم حالا بعد از نوشتن بیش از ۹ ماه صفحات صبحگاهی بتوانم از تجربیاتم راجع به آن بگویم. از مزایای نوشتن صفحات صبحگاهی بسیار گفته‌اند و حتماً زیاد هم شنیده‌اید. می‌خواهم از مسیری که طی این ماه‌ها طی کرده‌ام بنویسم. شاهین کلانتری گفت: بنویس و من برای اولین بار بدون هیچ سؤال و واکنش