مهر ماه سال گذشته ماجرایی ذهنم را به شدت مشغول کرده بود و هر چه تلاش میکردم به نتیجه نمیرسیدم. با حالت استیصال شدید حافظ را باز کردم و گفت “هان مشو نومید چون واقف نهای از سِر غیب” این شعر تمام روزم را ساخت و حالم را خوب کرد. اما امروز بعد از مدتها
گاهی که از کتاب نخواندن کلافه میشوم، مثل این روزها، یا گاهی که چیزی ذهن مرا مشغول کرده و نمیتوانم تمرکز کنم، باز هم مثل این روزها، یک کتاب را انتخاب میکنم و طی چند ساعت آن را تا آخر میخوانم. در این مواقع معمولاً رمانهای صد صفحهای برای من گزینۀ مناسبی است.
اولین بار که دست به قلم و مرکب شدم هشت ساله بودم که از سر کنجکاوی به نوشتن روی آوردم همان طور که سرکی به تئاتر و نقاشی و گلدوزی و مجسمهسازی و… کشیدم. اما بعد از چند ماه نوشتن را رها کردم و به کارهای دیگر پرداختم. سالها از آن روز گذشت و
سعدی بزرگ از کمال همنشین سخن میگوید و خوشبو شدن گِلی از مؤانست گُلی.(+) انتخاب دوست و رفیق مناسب بعد از خواست و اراده و تصمیم ما یکی از مهمترین عوامل تاثیرگزار بر شخصیت و روند رشد است چراکه ما چه بخواهیم، چه نخواهیم از محیط و افرادی که اطرافمان هستند تاثیر میپذیریم. البته
برای من که هیچوقت آرام و قرار ندارم و نمیتوانم مدت زمان طولانی یک جا بنشینم استراحتِ مطلق و یکجانشینی یعنی کابوس. اما این دوره که به خاطر ضربه به پا و آسیبهای ناشی از آن به اجبار مدتی است ساکن و گوشهنشین شدهام سعی کردم از زاویۀ دیگری به این قضیه نگاه کنم.
هانیۀ عزیزم به تو گفتم شعر بخوان چرا که شعر ما را عمیق و لطیف میکند و احساساتمان را پرورش میدهد. شعر بخوان حتی حفظ کن. این کار حافظۀ ما را تقویت میکند و اعتماد به نفس ما را افزایش میدهد. شعر خواندن باعث لطافت اندیشه و تفکر و بالا رفتن دقت میشود. دامنه
وقتی مدرسه میرفتم از اینکه دوستانم خانۀ ما را به پادگان تشبیه میکردند دلم میگرفت. خودمان را سربازهای صفری تصور میکردم که ساعت یازده با خاموشی پادگان به سمت تختهایشان روانه میشدند و شش صبح با صدای آژیر پوتین به پا حاضر و آماده. حتما پدرم هم یک امیرِ نظامی بداخلاق و سختگیر بود.
زیاد فیلم نمیبینم. البته اگر فیلم یا انیمیشنی از طرف دوستان کاربلد توصیه شود حتما خواهم دید. انیمیشن مِری و مَکس هم از همان دسته است که سه بار آن را دیدهام. بار اول برایم خیلی جذاب بود چون علاقۀ عجیبی به نامه نوشتن دارم. داستان دخترکی تنها که سوالهای کودکانهاش او را به سمت
هانیه عزیزم میدانم که این نوشته را هرگز نخواهی خواند و حتما زمانی که من تق و تق انگشتانم را به دکمههای کیبورد میزنم تا از نگرانیهایم بنویسم تو یا خوابیدهای، یا گوشهای داری آنلاین فیلم میبینی یا دستهایت را زیر چانهات زدی و به نقطهای دور خیره شدی. این روزها مدام به تو