درباره من
سلام
من زهرا شریفی هستم. از شیرازِ ناز.
نویسندهام. ویراستارم. شاعرم.
۸ ساله که بودم دلم میخواست مرا «صدف» صدا کنند اما الان و تمام روزهای بعد از ۸ سالگی اسم زیبایم را خیلی دوست دارم.
کودکی خیلی شاد و پرجنب و جوش و فعالی داشتم. قبل از شروع مدرسهها میتوانستم کتابهای کودک و نوجوان را بخوانم. هم فارسی و هم انگلیسی که آن هم به این خاطر که تهتغاری یک خانوادۀ پرجمعیت بودم. خواهرها و برادرها و مادر و پدرم فکر میکردند من با بقیه بچهها فرق دارم و ازآنجاییکه خیلی زود زبان باز کردم و صدای زنبور را بر زبانم راندم تصمیم گرفتند به من خواندن و نوشتن یاد بدهند.
الان اما از انگلیسی چیز زیادی نمیدانم. حتی همان کتابهای گروه سنی «ب» را هم بهزور میخوانم.
اما کتابهای فارسی را زیاد خواندم.
از همان دورانی که نوشتن بلد نبودم و خواندن را چرا. نوشتنم هم نقاشی کلماتی بود که گاهی حتی معنیشان را نمیدانستم.
نوشتن را، با تشویق مادرم، با نامه نوشتن شروع کردم. بعدازآن هم خاطرهنویسی روزانه که هنوز هم ادامه دارد.
شعر گفتن را هم از همان بچگی شروع کردم. حالا که به دفترهای خاطرات قدیمیام برمیگردم میبینم این علاقه به موزون نوشتن از همان روزها با من بوده.
در نوشتن شعر خیلی تقلید میکردم؛ و خب فکر میکنم این خودش تمرین خوبی بود برای اینکه بتوانم وزن را یاد بگیرم.
عاشق حرف زدن بودم؛ اما خب همزبانی نداشتم و به همین خاطر حرف میزدم و صدای خودم را ضبط میکردم. یا جلوی آینه نمایش میدادم. این شد که در دورۀ نوجوانی به دلیل این رفتارهای پرخطر مرا به کلاس تئاتر فرستادند.
شرکت در کلاسهای تئاتر فکر اینکه میتوانم نمایشنامه بنویسم را در سرم انداخت.
شروع کردم به دیالوگنویسیهای خام و پر ایرادی که روی سکوی مدرسه اجرا هم میشد.
بههرحال آن دوران بیش فعالی فیزیکی من گذشت. فعالیت زیادی که سعی میکردند با ورزش زیاد انرژی اضافهام را بگیرند.
این شد که من بسکتبال و کاراته و دو و آمادگی جسمانی و آخرها بدمینتون و ایروبیک را تجربه کردم اما هرروز انرژیام بیشتر از قبل میشد.
در مدرسه دختر آرامی نبودم، شرور هم نبودم، فقط زیادی ورجهوورجه میکردم.
در رشتۀ ریاضی فیزیک دیپلم گرفتم.
شاید همۀ آنهایی که مرا میشناسند یا مرا میخوانند تعجب کنند:
دختری که ذکر مدامش شعر است را چه به عدد و رقم؟
خب، ماجرا آن بود که دلم میخواست ادبیات بخوانم اما آن روزها همه میگفتند معدل بالا را چه به علوم انسانی؟ از طرفی هم با تحقیق و پرسوجو به این نتیجه رسیدم که ادبیات دانشگاهی با چیزی که من میخواهم فاصلۀ زیادی دارد. پس بهتر است در رشتۀ دیگری درس بخوانم و ادبیات را بنا به علاقۀ شخصیام ادامه دهم.
اینطوری بود که دیپلمۀ رشتۀ ریاضی شدم.
اینکه در مدرسۀ نمونه درس خواندهام را هم باید بگویم؟ نه، چون هیچ جا به کار نمیآید اصلاً. اهمیتی هم ندارد.
خب بعد از دوران دبیرستان طبق قاعدهای که وجود داشت و مسیری که از قبل تعریف شده بود، بهخصوص برای ما شهرستانیها، وارد دانشگاه شدم.
در چه رشتهای؟
به علوم انسانی بازگشتم.
اقتصاد خواندم. هم کارشناسی را هم ارشدش را.
اقتصاد را دوست داشتم. به خاطر پویاییاش. زیباییاش. حتی با همۀ تلخیهایش.
کارشناسی را در بروجرد درس خواندم. شهری که دوستش دارم.
اما دو سال بعدش را تهران.
و امان از این تهران آمدنم.
چرا؟
چون تهران آمدم و باز هم خون ادبیام جوشیدن گرفت.
باز هم طبع شعرم جوان شد.
باز هم ادبیات رگ و روحم را پرتپش کرد.
هنوز یک سال از شروع دورۀ کارشناسی ارشدم نگذشته بود که وارد حوزۀ محتوا شدم.
درحالیکه اصلاً در مورد این حوزه چیزی نمیدانستم. فقط عشق و علاقهام به نوشتن بود که مرا هل داد تا بیشتر بدانم و بیشتر بنویسم.
نویسندۀ اینترنتی بودم. برای دو مجلۀ اینترنتی که یکی در مورد سبک زندگی بود و دیگری قانون جذب. هر روز دو مقاله مینوشتم. به مدت هشت ماه.
رکورددار نوشتن دربارۀ قانون جذب با ۲۰۰ مقاله هستم.
کمکم با فضای محتوای آنلاین آشنا شدم. در این بازۀ زمانی هشتماهه تا توانستم آموختم. بااینکه قبل از آن هم سالها وبلاگ نوشته بودم اما آن کجا و این کجا.
با شروع جدی فعالیتهای مدرسه نویسندگی من هم فعالیتم جدیتر شد. از اواخر سال ۹۵ تا نیمۀ سال ۹۸ با مدرسه کار کردم. بعد از آن وارد نشر هرمس شدم و تا الان آنجا مشغولم. کار کردن در نشر برایم آنقدر جذاب است و دست داشتن در فرایند چاپ و نشر کتاب به حدی هیجانانگیز است که این روزها پرانرژیتر و شادترم کرده.
من از آنهایی بودم که همیشه زیر املاهایشان نمره بیست مینشست. آدم دقیق و کنجکاو. عاشق کلمهها.
خب برای چنین کسی چه چیزی بهتر از ویراستاری؟
در ویراستاری هیچ دورهای ندیدم اما زیاد خواندهام. یکی از دلایل اینکه به زیبانویسی در ویرایش اهمیت بیشتری میدهم تا نقطه و ویرگول و این چیزها این است که میبینم نثرهای امروزی دیگر آن لطافت و رسایی را ندارند. بهخصوص در فضای آنلاین؛ بنابراین دلم میخواست تلاشی بکنم در این راستا. اینکه حداقل فضای وب فارسی نوشتههای زیبا را به خود ببیند. زیبا از هر لحاظ.
خواندن کتابهای فارسی از کودکی راه مرا آسانتر کرده.
در آن زمان هم سعی میکردم کتابهای خوب بخوانم.
چه نثر و چه شعر.
راستی شعر خیلی زیاد خواندهام و میخوانم. داستان هم تا دلتان بخواهد.
همیشه برای همۀ آنهایی که میخوانند و مینویسند شعر تجویز میکنم.
نه اینکه من متخصص باشم اما به تجربه تأثیرش را دیدهام.
یک کتاب هم ویرایش کردهام که چاپ شده.
«چرا باید زیادتر حرف بزنیم؟» نوشتۀ شاهین کلانتری.
چند کتاب دیگر هم ویرایش کردهام که چاپ نشده. یکی از آنها «از عالم بالا تو را صدا میزنند» نوشتۀ علی اکبر قزوینی است.
بعد از نوشتن و خواندن، ویرایش از لذتهای زندگی من است.
یادتان هست که من اقتصاد خواندم؟
بعد از دفاع از پایاننامهام دیگر سراغش نرفتم.
اما اقتصاد به من درست نگاه کردن را یاد داد. تحلیل کردن و دقیق بودن را. ارزیابی قبل از عمل را.
نمیخواهم بگویم تحصیلات دانشگاهیام به درد نخورد و ای فغان.
بههرحال هر مرحله از زندگی، حتی اگر بد هم بگذرد یک چیزی به آدم میدهد.
خب پس اینهمه حرف زدن، امروز با عنوان شاعر، نویسنده و ویراستار در خدمت شما هستم.
در این سایت که مانند فرزندی که عزیزکردۀ مادرش است دوستش دارم از آنچه آموختهام، میدانم و میتوانم آن را با دیگران هم به اشتراک بگذارم مینویسم.
انتظار ندارم با تمام نوشتههای این تارنما موافق باشید؛ اما میتوانید با استدلال و بیان نظرات خود فرصت یادگیری را به من بدهید.
یک کانال تلگرام هم دارم. آنجا هم کمی از شعر و دربارۀ شعر آنچه میخوانم و مینویسم را منتشر میکنم. مقدار قابلتوجهی هم شعر میخوانیم باهم.
کانال تلگرام ایوان ادبیات