تخیل چیست و چه رابطه‌ای با خلاقیت دارد؟

روی صحنۀ تئاتر می‌ایستادیم و مربی قصه می‌گفت.

باید چشم‌هایمان را می‌بستیم و تصور می‌کردیم. از آب و کوه و جنگل گرفته تا توپ و جاده و ماشین و صدای خروس.

من از همه کوچک‌تر بودم. گاهی تاب نمی‌آوردم و یکی از چشم‌هایم را یواشکی باز می‌کردم تا ببینم بقیه چه می‌کنند. آن‌وقت بود که انگشتش را روی چشمم می‌گذاشت و می‌گفت تقلب ممنوع.

حلقه‌ای بودیم وسط صحنه و در سکوت و تاریکی به حرف‌هایی که خیلی وقت‌ها بی‌سروته هم بود گوش می‌دادیم و توی ذهنمان نقش آن را می‌زدیم.

گاهی وسط تابستان پاهایمان را توی آب خنکی که ماهی هم داشت می‌گذاشتیم.

گاهی دنبال گنجشک‌ها می‌دویدیم.

یک‌وقتی دعوا می‌کردیم با پسرکی که توپ فوتبالمان را پاره کرده.

روزی توی عروسی می‌رقصیدیم.

کارهایی که شاید توی واقعیت انجام نمی‌دادیم یا در ذهنمان هم نمی‌گنجید اصلاً.

همۀ تمرین‌ها را، از دویدن و دیالوگ گویی و ااا اوووو ایییی گفتن‌ها، درک می‌کردم جز این‌که با چشم‌های بسته باید سفر می‌کردیم به جایی که مربی می‌گفت.

راحت بود.

خیلی خوب عروسک‌هایی را که برایمان خریده بود تصور می‌کردیم. شاید رنگ چشم‌های عروسک من با عروسک لیلا فرق داشت یا لباس تنش؛ اما همۀ ما می‌توانستیم بدون هیچ تلاش و سختی چیزی که خواسته شده بود را تصور کنیم.

مثلاً اگر می‌گفت یک میز را تصور کنید که دو تا بال بزرگ دارد و روی ابرها پرواز می‌کند، یا یک پشه که مشغول پخت میرزاقاسمی است، هیچ‌کسی اظهار ناتوانی نمی‌کرد. حتی از تصورات خودمان به خنده می‌افتادیم.

برای تصویرسازی و تخیل هیچ‌کسی راهی به ما یاد نمی‌دهد و آموزشی نمی‌خواهد. کاری است که از کودکی آن را خوب بلدیم و می‌توانیم تحت هر شرایطی انجام دهیم.

قدرت تخیل همین‌جا خودش را نشان می‌دهد. تصور و تخیل و رؤیا و تمام چیزهایی که به آن‌ها مربوط می‌شود مثل نفس کشیدن برای انسان واجب است.

این‌ها مهارتی نیستند که بر پایۀ دانش و آموزش و کسب علم به دست بیاید.

البته گاهی می‌تواند محدود شود. ما می‌توانیم خیلی راحت انسان‌ها، گل، دفتر، کتاب و لباس و… را تصور کنیم چراکه همۀ آن‌ها را دیده‌ایم؛ یعنی آنچه از کودکی تابه‌حال بر ما گذشته روی قدرت تخیلمان تأثیر می‌گذارد.

اما تصور چیزهایی که تابه‌حال نه دیده‌ایم و نه حس کرده‌ایم سخت است و برای بعضی‌ها ناممکن.

 

 

تخیل چطور خلاقیت را پرورش می‌دهد؟

وقتی ما ذهنمان را پرواز می‌دهیم و آن را به سمت و سویی می‌بریم که تابه‌حال تجربه نکرده، تصویرهایی می‌سازیم که از جنس آفرینش است و خودْ نیروی خلاقیت را تقویت می‌کند.

تصور کردن دنیایی متفاوت ازآنچه هست نیازی به نبوغ و استعداد و هوش خاصی ندارد. تمرینی است که همیشه خواسته و ناخواسته به آن می‌پردازیم.

کافی است هرگاه احساس کردیم رمق خلاقیتمان تمام شده و دیگر نای حرکت ندارد چشم ببندیم و سیر کنیم در خیالاتمان.

باید برویم. از فضایی که در آن قرار گرفته‌ایم گذر کنیم به آنجایی که دلمان می‌خواهد. قدم بزنیم در تاریخ، در گذشته و آینده. بال پروازمان را بگشاییم و اوج بگیریم تا آن‌سوی ابرها.

هر چه روی قدرت تخیل خودمان بیشتر کار کنیم، خلاقیت‌ به خودش می‌آید و قد علم می‌کند.

همۀ آن‌هایی که آثار هنری باشکوه، اختراعات ماندگار یا نوشته‌های همیشگی به‌جای گذاشته‌اند به رؤیایی پروبال دادند که مدت‌ها در سر داشتند.

برادران رایت که به پرواز می‌اندیشیدند، بل که تلفن را ساخت یا هر آنکه نقاشی کشید، مجسمه‌ای ساخت، کلمه روی کاغذ ریخت و آوازی خواند.

برای اینکه تخیل خودمان را بهبود ببخشیم بهتر است در پی کسب تجربه‌های جدید باشیم و چیزهایی را که می‌توانیم تصور کنیم، بشناسیم.

الیور ساکس می‌گوید: هوش، تخیل، استعداد و خلاقیت بدون پایۀ دانش و مهارت به‌جایی نخواهد رسید.

دانش و آگاهی و تجربه‌های تکراری ما شاید فضای پرواز ذهن را تنگ کند. ازآنجاکه یک سری الگوهایی در ذهن داریم که مدت‌زمانی طولانی است که با ما همراه هستند ممکن است نتوانیم چیزهای متفاوت را ببینیم.

نمی‌دانم کجا خواندم یا شنیدم که:

ما اغلب عادت کرده‌ایم همه‌چیز را به روشی خاص و شکلی معین ببینیم و تصور کنیم و تصور چیزهای جدید برایمان سخت است. یک راه ایجاد چیزهای جدید این است که به گذشته برگردیم و ببینیم برای تصوراتی که داریم چه داستان‌هایی را پشت سر گذاشته‌ایم.

(نقل به مضمون)

بنابراین برای بهبود تخیل صرفاً به دست آوردن دانش و تجربۀ جدید کافی نیست، گاهی باید تجربیات گذشته را هم بکاویم و از به‌وسیلۀ آن‌ها اتفاقات تازه رقم بزنیم.

لازم است به عقب برگردیم و همه‌چیز را با نگاه دیگری ببینیم.

دنیای وسیع‌تری بسازیم و در آن بی‌محابا حرکت کنیم.

شاید بهترین راه این باشد که شکل و فرم الگوهای ذهنی خودمان را بشکنیم.

خب می‌توانیم اسبی را تصور کنیم که می‌خزد؟ یا فیلی که پرواز می‌کند؟

درختی که بار هندوانه دارد و لک‌لکی که گاری با خود می‌کشد.

هر چیزی را که فکر می‌کنیم غیرممکن است.

برنارد شاو می‌گوید: «تو چیزها را می‌بینی و می‌گویی: چرا؟ ولی من چیزهایی را رؤیاپردازی می‌کنم که هیچ‌وقت وجود نداشتند و می‌گویم: چراکه نه؟»

حالا تمرین گروه تئاتر را بهتر درک می‌کنم.

ما باید نقش‌هایی را بر عهده می‌گرفتیم که درونمان نبود. بدون این‌ها شاید هیچ‌وقت نمی‌توانستم نقش یک آدم معتاد را بازی کنم یا لیلا نمی‌توانست مادر شش تا بچه شود.


شاید دوست داشته باشید این مطالب را هم بخوانید:

تخیل کسب‌وکار من است

کانال تلگرام ایوان ادبیات

۲ نظر

نظر خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *