قاتل خاموش رابطه

گاهی پیش می‌آید وقتی با خودمان تنها می‌شویم این منِ فعلی را نمی‌شناسیم. انگار آدمی دیگر در پوستۀ ما شکل گرفته و روزبه‌روز رشد می‌کند.

وقتی وارد رابطه‌ای می‌شویم، دوستانه، عاطفی یا زناشویی شاید حتی فکر هم نکنیم که ممکن است ناخواسته چنین از خودمان دور شویم و زیر سایۀ طرف مقابل وجود اصیلمان رنگ ببازد.

«من خیلی وقت و انرژی می‌گذارم، همۀ خودم را خرج می‌کنم و عشق می‌ورزم تا مهر و محبت بین ما پایدار بماند اما هر چه پیش می‌روم نه‌تنها بهتر نمی‌شود که تنهایی‌ام بیشتر خودش را نشان می‌دهد»

اغلب ما این جمله‌ها را شنیده‌ایم یا شاید حتی خودمان هم تکرار می‌کنیم. انکار نمی‌کنم که بعضی مواقع دغدغۀ من هم هست و برای همین مدت‌هاست که می‌خواهم راجع به آن بنویسم. حالا شاید زمان مناسبی باشد برای نگارش این پست.

با خودم فکر کردم این جملات از کجا و چرا در ذهن ما مدام تکرار می‌شود؟

خیلی از موارد مثل توقع زیاد، حساب‌وکتاب در رابطه و تخیلات را بررسی کردم تا رسیدم به این موضوع.

مسئله چیست؟

-به‌جای اینکه به خودمان نگاه کنیم ذهنمان متمرکز است به اینکه طرف مقابلمان چه می‌خواهد و چه چیزهایی او را خوشحال می‌کند.

-برای مراقبت و توجه به خودمان اعتمادبه‌نفس کافی نداریم

-حمایت همه‌جانبه از او حتی وقتی‌که می‌دانیم اشتباه می‌کند.

-در کل نادیده گرفتن خودمان در رابطه.

شاید اگر نگاهی به دوروبر خودمان بیندازیم مادرانمان بیش از هر چیزی یادآور این موضوع هستند.

هرچند دلم می‌خواهد راجع به همۀ روابط بگویم نه صرفاً یک نوع رابطۀ خاص چراکه ما زندگی ما بر پایۀ همین روابط بنا شده.

در محیط کار، دانشگاه، خانواده، جمع‌های دوستی و هر نوع برخورد ما با سایر آدم‌ها می‌تواند این اتفاق بیفتد.

اگر به یک رابطه و همکاری طولانی‌مدت فکر می‌کنیم باید فردیت خودمان را با تمام وجود درک کنیم و برای آن ‌وقت بگذاریم. یعنی درواقع برای خودمان.

این نه خودخواهی است نه تک‌روی. من هم زمانی داد این را سر می‌دادم که علایقم، اهدافم و هر چیزی که به شادی و خوشحالی‌ام کمک می‌کند برایم مهم است اما خیلی وقت‌ها دچار این موضوع شده‌ام و وقتی به خودم آمدم که دیگر زهرا زهرای قبل نبود. مخلوطی است از آنچه زمانی می‌خواسته و رؤیاهای طرف مقابلش.

رابطه‌های ما به‌خصوص اگر ردی از عشق و عاطفه هم در آن باشد آن‌قدر ارزشمند هستند که برای حفظشان هر کاری می‌کنیم. اما فکر می‌کنم بهتر است این «هر کاری» را در چهارچوب مشخصی انجام دهیم و برایش مرز تعیین کنیم.

هرازگاهی از خودمان بپرسیم:

چه چیزهایی برای من مهم است؟

چه افکار و احساساتی ارزش حفظ و نگهداری و ارتقا دارند؟

ارزش‌های خودم چه می‌شود؟

نیازها، سرگرمی‌ها، اهداف، علایق و…

رشد یک رابطه و دوام آن در گروِ این است که هر دو طرف با حفظ فردیت و استقلال خود به آرامش و شادی هم کمک کنند. چه‌بسا که می‌توانند برای به دست آوردن فردیت از دست رفتۀ هم دست یکدیگر را بگیرند.

سخت نگیریم، شاید پختن یک غذای خوشمزه، خریدن یک لباس زیبا که مدت‌ها دلمان می‌خواسته، رنگ موی تازه، یادگیری یک مهارت جدید، سفری کوتاه، دورهمی دوستانه، پیاده‌روی و یا بستنی قیفی زیر باران شدید حالمان را خوش کند و این شادی‌های کوچک تا مدت‌ها بماند با ما و جاری شود در رابطه.

قبل از دوست داشتن کسی باید عاشق خودمان باشیم. شادی و احساس خوب ما، رضایتمندی و شورونشاطی که حاصل آن است به‌وضوح در رابطه هم جا می‌گیرد و دیگر نیازی نیست برای حفظ آن به هر درودیواری سر بکوبیم.

 

شاید دوست داشته باشید این مطلب را هم بخوانید:

نجات رابطه از جمود

کانال تلگرام چگونه شاعر شویم؟

۴ نظر

نظر خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *