بنویس، هر چی دلت خواست بنویس

هانیه عزیزم

ندای درونم را دوست دارم. چرا که هر بار جایی به بن بست رسیده‎ام بهترین راه حل‌ها را پیش رویم گذاشته. این روزها صدایش از همیشه بلندتر است. وقتی با خودم حرف می‌زنم و بی‌قراری‌هایم صدا می‌شود و از حنجره می‌آید بیرون، با من می‌گوید بنویس. چه بنویسم؟ هر چه دلت خواست.

همین یک جمله، با دو فعل قرینه، که زیباترش هم کرده، یک موتور محرکه می‌شود برایم و شروع می‌کنم به نوشتن.

بدون هیچ چون و چرایی، هیچ قید و بندی، ضربه می‌زنم به دکمه‌های کیبورد و کلمه است که از ذهنم می‌گذرد و راهی انگشتانم می‌شود و صفحه را سیاه می‌کند.

هر چه دلم می‌خواهد می‌نویسم. انگار جاری‌ام و هیچ چیزی سد راهم نمی‌شود.

از خودم، دغدغه‌هایم، تلخی‌ها، آرزوهای به جا مانده، چیزهایی که حتی در رؤیا هم نمی‌گنجد می‌نویسم.

صفحه به صفحه پیش می‌روم و کلمه به کلمه انرژی بیشتری می‌گیرم. پریشانی‌ام جمع می‌شود و قرار می‌گیرد دلم.

هر جا که خسته می‌شوم می‌گوید بنویس، هر چی دلت خواست بنویس، و انگشتانم دوباره به رقص در می‌آیند.

به صدای قلبت گوش کن. نگو نمی‌توانم، نگو نمی‌نویسم، نگو نمی‌روم، نگو از چه و از که بنویسم.

بنویس، هر چی دلت خواست بنویس.

۵ نظر

نظر خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *